کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سال‌های دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود

از میان زغال‌ها در کوه، عصرها روسفید بر می‌گشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود

پا به پای زغال‌ها می‌سوخت، سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد
کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌، کوره‌ای که همیشه روشن بود

بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود

از دل کوه‌های پابرجا، از درونِ مخوفِ تونل‌ها
هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود

پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیرِ ریل خارج شد
بی‌خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود

مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود
«موسی عصمتی»

موسی عصمتی

پدر

پدرم را خدا بیامرزد مردِ سنگ و زغال و آهن بود

کارگر

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

می‌کُشد یا تشنه می‌گرداند این دل‌داده را؟

می‌کُشد یا تشنه می‌گرداند این دل‌داده را؟
داده‌ام دستِ خودش هم تیغ را هم باده را

شیر یا آهو چه فرقی می‌کند بر پیکرش؟
از پَرِ قُنداقه دارد این لباسِ ساده را

با لباسِ بزم در رزم است و کرده روسیاه
ماهِ پیشانی‌سپیدم! هرچه آقازاده را

در مناقبْ کاش با خطِ معلیٰ می‌نوشت
اِبنِ شهرآشوب ماهِ از قلم افتاده را 

تا حبیب ابن مظاهرها حصارِ مسجدند
پَهن کن هرجای صحرا خواستی سجاده را

سر برآورده‌ست گُل‌هایی کبود از گردنش
تیر هم گردن نمی‌گیرد سرِ افتاده را

عشق‌بازی در دلِ گودال دور از ذهن نیست
پهلوان در گودِ میدان می‌کِشَد کبّاده را
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

حضرت علی‌اصغر (ع)

می‌کُشد یا تشنه می‌گرداند این دل‌داده را؟

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مگر در ساعتِ رفتن، دلم جا مانده بود این‌جا؟

مگر در ساعتِ رفتن، دلم جا مانده بود این‌جا؟
که از پِی کفش‌دارانش مرا خواندند زود این‌جا؟

سلامم را که پیش از لب‌گشودن در جواب آمد؟
دخیلم را چه‌کس قبل از گره‌بستن گشود این‌جا؟

نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
دعایم را که پیش از عرضِ حاجت شنود این‌جا؟

به رنگِ زائران خاکی‌اش در آمدوشُدها
مَلَک شانه به شانه در فرود و در صعود این‌جا

ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید
کرامت معدنی دارد که باید آزمود این‌جا

هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود این‌جا

تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی
به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نُمود این‌جا؟

تو همّت خواه از این سلطان که در حاجتْ‌روایی‌ها
ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود این‌جا

به درگاهی که تمهیدِ طلب موقوفِ سلطان است
که می‌داند که هست آن‌جا؟ که می‌پرسد که بود این‌جا؟

مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم حیران
که جز با اشکِ عجز آیینه‌ای نتوان فزود این‌جا

هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش ولی
یک غُنچه لبخندش مرا از خود ربود این‌جا

به هوش آورده سیبستانی از عطرِ شهیدِ خود
دلِ انگورها را خون کند سُکرِ شهود این‌جا

قرار این‌جا، یار این‌جا، کار این‌جا، بار این‌جا
کرم این‌جا، لطف این‌جا، فضل این‌جا، جود این‌جا

نیاز این‌جا، نَذر این‌جاس، عُذر این‌جا، اِذن این‌جا
دکان این‌جا، نقد این‌جا، جنس این‌جا، سود این‌جا

چنان جان‌های پاکِ انبیاء صف بسته بر این در
که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود این‌جا

مسیح این‌جا، کلیم این‌جا، خلیل این‌جا، نوح این‌جا
شعیب این‌جا، شیث این‌جا، لوط این‌جا، هود این‌جا

سلیمان را از این دریا شده انگشتری پیدا
لبِ داوود را داده‌‌ست مرغانِ سرود این‌جا

من این خاکم که سلطانم به لطفش کرده مهمانم
وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود این‌جا

خلائق را نسیمِ روضه‌ی «دارالسّلام» این در
ملائک را ز ابوابِ زمین «باب‌السجود» این‌جا

ببین حجِ تمام این‌جا، نماز این‌جا، امام این‌جا
طریقت را عماد این‌جا، شریعت را عمود این‌جا

کلیدِ خانه‌ی سبزِ بهشتت، در کف است ای دل
توان در مِدحِ اهلُ‌البیت بیتی سرود این‌جا؟
«محمدسعید میرزایی»

امام رضا (ع)

محمدسعید میرزایی

مگر در ساعتِ رفتن دلم جا مانده بود این‌جا؟

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی
گاه بایست بی‌تفاوت بود، خوش به حالِ مترسکِ چوبی

پُشتِ هر پنجره پرنده‌ی نور، ماه تنها امام‌زاده‌ی دِه
رازدارانِ مرغ آمین‌اند، حُجره‌های مشبکِ چوبی

عشق در کارگاهِ نجاری، کُنده‌ای پیر را جوان می‌کرد
پَر گشوده‌ست از سنوبرِ پیر باز یک جفت پوپکِ چوبی

کاش می‌شد به کودکی برگشت، پلک بست و خیال‌بافی کرد
زندگی با تو در دلِ جنگل، عشق در یک اتاقکِ چوبی

از دبستان به خانه برگشتن، شادیِ عید و پِیکِ نوروزی
زندگی یک هزاریِ نو بود، در دلِ تنگِ قلکِ چوبی

لب فرو بسته، مو فرو هشته، من درختی به نامِ زن بودم
آن‌چه از من تراش داده سکوت، شده یک سازِ کوچکِ چوبی
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

عشق آمد، عقل را ناچار بردم در مَصافش

عشق آمد، عقل را ناچار بردم در مَصافش
عقل تیغش می‌بُرید و گُل در آورد از غَلافش

مانده‌ام حیران میانِ گیسوی پُرپیچ‌وتابی
عقل می‌گوید رها کن، عشق می‌گوید ببافش

پرده‌ای انداختم بر چشم‌هایم بس که دیدم
عقل هر سو می‌کِشد، دل می‌کِشد پا را خلافش

از «سرِ زلفی رها در باد» حق دارم بترسم
کُفر، در واقع سر مویی‌ست با دینْ اختلافش

هر که حُسنِ خویش نفروشد، خریدارند او را
این یکی با تاج و تختش، آن یکی هم با کلافش

بینِ حُجب و حُسن دنبالِ منافاتی نگردید
کعبه دائم پرده پوشیده‌ست و خَلقی در طوافش

دل اگر شد کعبه، گیرم بشکند، اصلاً چه بهتر
یک نفر مثل علی بیرون می‌آید از شکافش

خلوتی دارم که روی هیچ کس در وا نکرده
خلوتی دارم تماشایی که... قربانِ عفافش

ترس دارم در صدف باشم، ولی گوهر نباشم
معدن خالی ندارد هیچ سودی اکتشافش
«محمدحسین ملکیان»

از علی و آل او جو درد عشق

عشق

محمدحسین ملکیان

کعبه

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

درخت، توده‌ی فکری که بر لب آمده است

درخت، توده‌ی فکری که بر لب آمده است
درخت، صبح‌به‌خیری که از شب آمده است

درخت، با سرِ خود جاده را شکافته است
مسافری‌ست که بی‌لطفِ مَرکَب آمده است

درخت، شعرِ زمین، این قصیده‌واره‌ی سبز
به اشتیاقِ کدامین مخاطب آمده است؟

درختِ سیب، سبدهای گل گرفته به دست
شبیهِ خواستگاری مؤدب آمده است

و نخل نامِ کسی را شنیده در دلِ خاک
که از حرارت آن غرقِ در تب آمده است

درخت‌ها همه فوّاره‌های یخ‌زده‌اند
که از نظاره‌ی چشمت به حیرت آمده است

کویر، قصه‌ی از دیوها شنیده شده
کویر، بُهتِ درختانِ سربریده‌شده

کویر، صبرِ سکوت است و التهابِ گلو
که از هزار جهت پیرهن دریده شده

کویر یک وجب از روزهای تنهایی‌ست
که روی صورت خود سال‌ها کشیده شده

کویر چیست به غیر از لباس‌خوابِ زمین؟
کویر چیست به جز خواب‌های دیده‌شده؟

کویر مسئله‌ی بودن و نبودنِ ماست
که در نهایتِ تردید آفریده شده

منم کویر، منم دستِ خالی از تنِ تو
منم دویدن و جاماندن از رسیدنِ تو
«سعید مبشر»

درخت

درخت توده‌ی فکری که بر لب آمده است

سعید مبشر

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

بر سرت سایه‌ی ابابیل است

بر سرت سایه‌ی ابابیل است
بعد از این زندگی‌ت تعطیل است

سیلِ ویرانیِ تو راه افتاد
بسترش از فرات تا نیل است

میوه‌ی سرخِ هفتم اکتبر
سیلی آب‌دارِ آوریل است

گفته‌ای موشــکی نخورد به تو!
کارِ تو تفت این اباطیل است

عکسِ رسوایی تو پخش شده
چه نیازی به بحث و تحلیل است

بینِ ما صحبتی اگر باشد
خیبر و ذوالفقار و سجیل است

یا بنی‌سامری! هلاکت‌تان
قولِ تورات، حرف انجیل است

آی قابیل! آی اسرائیل!
نوبتِ انتقامِ هابیل است

خانه‌ات را تکانده‌ای ای قدس؟
نَم‌نَمَک وقتِ سالْ تحویل است
«محمد رسولی»
 

ایران

بر سرت سایه‌ی ابابیل است

حمله ایران به اسرائیل

فلسطین

محمد رسولی

۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شبِ حمله چقدر شیرین بود

شبِ حمله چقدر شیرین بود
گنبد آهنین‌تان این بود؟

تازه آن گنبدی که پشتِ سرش
انگلیس و پاریس و برلین بود

پس چه شد وعده‌های کاخِ سفید
قول امنیتی که تضمین بود

آن‌چه که خورده‌اید یک سیلی است
گرچه که سهمگین و سنگین بود

ما که جنگی نکرده‌ایم هنوز
هرچه که دیده‌اید تمرین بود

همه‌ی ترس از جواب شما
صف کوتاه پمپ بنزین بود‌

ای خدا! شاهدی که «شاهد» ما
هدفش لانه‌ی شیاطین بود

زخم پهپاد‌ها -خدا را شکر-
بر دلِ اهلِ غزّه تسکین بود

موشـکِ بامِ مسجدالاقصیٰ
پیک آزادی فلسـطین بود
«محمد رسولی»

ایران

حمله ایران به اسرائیل

شبِ حمله چقدر شیرین بود

فلسطین

محمد رسولی

۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شاعری از ندانم کجایَم! مثلِ اشعارِ خود قدبلندم

شاعری از ندانم کجایَم! مثلِ اشعارِ خود قدبلندم
هرچه در زندگیْ ساده‌پندار، در غزل‌هام مشکل‌پسندم

گرچه از دارِ دنیا به جز شعر نیست در کیسه‌ی زندگانیْم
شُکرِ منّان که بی‌نان نمانده‌ست، لحظه‌ای سفره‌ی مُستْ‌مندم

تلخ‌کامم ولیکن نکردم، زهرمارِ کسی زندگی را
گرچه نیش است گاهی زبانم، در امان‌ند خلق از گزندم

چشم‌های مرا گاهِ گریه، نیست جز آستینْ دست‌گیری
هم‌رهی نیست با من مگر کفش، نیست جز سایه‌‌ای پایبندم

گاه آباد و گاهی خرابم، عقل و عشق و نماز و شرابم
وای! تکلیف من با خودم چیست؟ آه! من با خودم چندچندم؟
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

شاعری از ندانم کجایَم! مثلِ اشعارِ خود قدبلندم

علی‌رضا نورعلی‌پور

۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تو زود می‌روی این ایستگاه جای تو نیست

به یاد قیصر امین‌پور

تو زود می‌روی این ایستگاه جای تو نیست
هوا مناسبِ پروازِ شعرهای تو نیست

«دلت هوای سرودن نمی‌کند دیگر»
هوا هوای سرودن، هوا هوای تو نیست

تو مثل چشمه اصیلی، تو خوب می‌دانی
که هیچ‌جای جهان مثلِ روستای تو نیست

جهان به تسلیت شعر آمده‌ست این‌جا
تو هم قبول کن این دسته‌گل برای تو نیست

هنوز هم همه‌ی گفت‌وگویمان گریه است
هنوز فرصت تعریف ماجرای تو نیست

هنوز اولِ گریه است، حرفِ پایان نیست
وگرنه مرگ خودش گفت انتهای تو نیست

تو مثل حادثه‌ای، عاشقانه زیبایی
ستونِ تسلیتِ روزنامه جای تو نیست
«محمدسعید میرزایی»

تو زود می‌روی این ایستگاه جای تو نیست

قیصر امین‌پور

محمدسعید میرزایی

۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌