کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت، جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمنِ جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بی‌گانه چو شد خانه‌ی چشم
آن‌قَدَر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه‌ی شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه‌ی درد
بر سرِ آتشِ جُورِ تو کبابش کردم

زندگی‌کردنِ من مُردنِ تدریجی بود
آن‌چه جان کَنْد تَنَم، عُمر حسابش کردم

«فرخی یزدی»

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

فرخی یزدی

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

از آهِ دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری، کز گردِ دامِ زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان، دامن‌کِشان گذشتی
گو مُشتِ خاک ما هم، بر باد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد

خونش به تیغِ حسرت، یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد

«حزین لاهیجی»

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

حزین لاهیجی

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب
گویمت رازی، در پرده نگه دار امشب

آنچه زآن تار سرِ زلف کشیدم شب و روز
موبه‌مو جمله کنم پیش تو اظهار امشب

عشق، همسایه‌ی دیوار به دیوار جنون
جلوه‌گر کرده رُخش از در و دیوار امشب

هر کجا می‌نگرم، جلوه کند نقشِ نگار
کاش یک بوسه دهد زین همه رُخسار امشب

از فضا، بوی دلِ سوخته‌‌ای می‌آید
تا که شد باز در آن حلقه گرفتار امشب

سوزی و ناله‌ی بی‌جا نکنی‌ ای دلِ زار
خوب با شمع شدی هم‌دل و هم‌کار امشب

ای بسا شب که به روزِ تو نشستیم ای شمع
کاش سوزیم چو پروانه به یک‌بار امشب

آتش است این نه سخن، بس کن ازین قِصّه «عماد»
ورنه سوزد قلمت، دفتر اشعار امشب

«عماد خراسانی»

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

عماد خراسانی

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

در کنجِ دلم عشقِ کسی خانه ندارد

در کنجِ دلم عشقِ کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه‌ی ویرانه ندارد

دل را به کفِ هرکه نَهَم، باز پس آورد
کس تابِ نگه‌داریِ دیوانه ندارد

در بزمِ جهان جز دلِ حسرت‌کَشِ ما نیست
آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

گفتم مَهِ من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم؟ دام شما دانه ندارد

ای آه! مَکِش زحمتِ بیهوده که تأثیر
راهی به حریمِ دلِ جانانه ندارد

در انجمنِ عقل‌فروشان نَنِهَم پای
دیوانه سرِ صحبت فرزانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این مِیْ‌کَده رَه یافت
جز خونِ دلِ خویش به پیمانه ندارد

تا چند کنی قِصه‌ی اسکندر و دارا
دَه روزه‌ی عمر این همه افسانه ندارد

«حسین پژمان بختیاری»

حسین پژمان بختیاری

در کنجِ دلم عشقِ کسی خانه ندارد

دنیای فانی

سر نخواستنم دعوا بود

۲۱ آذر ۰۲ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

دلِ بیدار من، بر مردم خوابیده می‌گرید

دلِ بیدار من، بر مردم خوابیده می‌گرید
بلی، فهمیده بر احوال نافهمیده می‌گرید

ز چَشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را
که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می‌گرید

پس از جان‌دادنِ عاشق، دلِ معشوق می‌سوزد
که شیرین بهر فرهادِ به‌خون‌غلتیده می‌گرید

نگردد تا رقیبِ زشت‌خو، آگَهْ ز حال من..
دلم از هِجِر آن زیباصنم دزدیده می‌گرید

به روزِ وصل هم، عاشق بوَد در گریه و زاری
ز شامِ هجر از بس دیده‌اش ترسیده می‌گرید

لبی خندان نبینی تا نباشد دیده‌ای گریان
بخندد جام، چون مینای مِی را دیده می‌گرید

محبت را میان یوسُف و یعقوب سنجیدم
چو دیدم بیش‌تر آن پیرِ محنت‌دیده می‌گرید

کسی کو تیرِ جانان را هدف گردیده می‌خندد
دلی کز تیغ آن محبوب سرپیچیده می‌گرید

هر آن عاشق که بینی از فراق یار می‌نالد
ولی (رنجی) ز بهر دل‌برِ رنجیده می‌گرید

«هادی رنجی»

دلِ بیدار من بر مردم خوابیده می‌گرید

هادی رنجی

گریه

۲۱ آذر ۰۲ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ما را دل از کِشاکشِ دنیا شکسته است

ما را دل از کِشاکشِ دنیا شکسته است
این کِشتی از تلاطم دریا شکسته است

تنها ننالم از غم ایام و جُورِ یار
باشد مرا دلی که ز صدجا شکسته است

ای گل! برون نیاوَرَدَش سوزنِ مسیح
خاری که عشقِ تو به دلِ ما شکسته است

از آن‌چه پیشِ دوستْ ب‍ُود درخورِ نثار
تنها مرا دلی ب‍ُوَد، اما شکسته است

این حسرتم کُشد که ز مرغانِ این چمن
بالِ منِ فلک‌زده، تنها شکسته است

یک دل به سینه دارم و یک شهر دل‌سِتان
بازارِ من ز گرمیِ سودا شکسته است

ما دل‌شکسته از مِیِ مِهر و محبتیم
مینای ما ز نشئه‌ی صهبا شکسته است

هر چیز بشکند ز بها اوفتد، ولیک..
دل را بها و قدر ب‍ُوَد تا شکسته است

(رنجی)! کجا روم ز سر کوی او که من
پای جهان‌دویده‌ام این‌جا شکسته است

«هادی رنجی»

دل‌شکسته

ما را دل از کِشاکشِ دنیا شکسته است

هادی رنجی

۲۱ آذر ۰۲ ، ۲۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

من درختی کلاغ بر دوشم

من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد می‌کند بدجور
ساقه تا شاخه‌‌ام پر از زخم است، تبرم درد می‌کند بدجور

من کی‌‌ام جز نقابی از ابهام؟ دردِ بحرانِ هویت دارم
یک اشاره‌ی بدون‌انگشتم، اثرم درد می‌کند بدجور

جنگ‌جویی نشسته‌برخاکم، در قماری که هر دو می‌بازیم
پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می‌کند بدجور

مثل قابیل بی‌قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را
بس که حوّا هوایی‌‌اش کرده، پدرم درد می‌کند بدجور

هرچه کوهِ بزرگ می‌بینی، همگی روی دوش من هستند
عاشقی هم که قوزِ بالا قوز، کمرم درد می‌کند بدجور

تو فقط صبر می‌کنی تجویز، من فقط صبر می‌کنم یک‌ریز
بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می‌کند بدجور

بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران
مرغ عشقی بدون هم‌زادم، که پرم درد می‌کند بدجور

برسان قرص بوسه – اورژانسی – قرصِ یک‌ورسفید و یک‌ورسرخ
برسان نشئه‌‌ای ز لب‌هایت، که سرم درد می‌کند بدجور

«مرتضی خدایگان»

خبرم درد می‌کند بدجور

درخت

مرتضی خدایگان

من درختی کلاغ بر دوشم

کلاغ

۲۱ آذر ۰۲ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌