کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

این چشم‌غُرّه‌های پدر از چیست مادر؟ من اشتباه نکردم که

این چشم‌غُرّه‌های پدر از چیست مادر؟ من اشتباه نکردم که
تا چند حرفِ توبه و استغفار؟ عاشق شدم، گناه نکردم که

اندوهِ او نمی‌رود از یادم، من تا همیشه با غمِ او شادم
جز عمرِ خود که هدیه به او دادم، عمر از کسی تباه نکردم که

گفتی نظر خطاست، قبول، اما مَه‌رو اگرچه دور و برم کم نیست
هرگز منِ فلک‌زده جز آن ماه، سوی کسی نگاه نکردم که

من قصه‌ی شبانه نمی‌گویم، بیهوده عاشقانه نمی‌گویم
می‌خواهمش که شعر و غزل گفتم، دفتر فقط سیاه نکردم که

این چشم‌غُرّه‌های پدر از چیست؟ امشب سرِ نماز دعایم کن
اما مخواه توبه کنم مادر، عاشق شدم، گناه نکردم که
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

این چشم‌غُرّه‌های پدر از چیست مادر؟ من اشتباه نکردم که

عاشقانه

علی‌رضا نورعلی‌پور

۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر، بسیاری از من‌ها

شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر، بسیاری از من‌ها
سیاوش‌ها و وامق‌ها و مجنون‌ها و بیژن‌ها

چنان در کارِ خود ماندم دو دل، مثل دری چوبی
که گاهی باز و گاهی بسته از رفتن‌نرفتن‌ها

شبی گنجشک‌ها از هر طرف سمتِ تو کوچیدند
که آن شب کوچه‌ها پُر بود از سنگ و فَلاخَن‌ها

تو که از حال‌وروزِ من خبر داری، دلِ سبزم!
چرا باید ببندد هِی گره بر قفل و آهن‌ها

چرا با این‌که در فکرِ توام،‌ هر گاه می‌گیرد
صدایِ از تو خواندن‌ها، زبانِ از تو گفتن‌ها

تو را حتی کسی نشناخت،‌ اما وقتِ برگشتن
ببین خَم می‌شود بی‌اختیار این‌گونه گردن‌ها

مرا امشب به زیرِ چترِ خود دعوت کن ای باران!
بخوان تنها مرا، تنها مرا، تنها مرا، تنها
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

بسیاری از من‌ها

شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر

۲۸ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم

ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم

شهر ما آن‌سوی آبی‌هاست، دور از دسترس
شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم

اندکی بالاتر از آبادیِ تسلیمِ محض
صاف می‌آیی سرِ کوی «‍صِّراطَ الْمُسْتَقیم»

خاک آن عرشی‌ست، گل‌هایش زیارت‌نامه‌خوان
سنگ‌فرشِ آسمانش، بال‌های یاکریم

شهر ما آبادی عشق است، اما راز عشق
عشق یعنی واژه‌های رمزِ قرآن کریم

عشق یعنی قاف و لامِ «قل هو الله احد»
عشق یعنی باء «بسم الله الرحمن الرحیم»
«علی‌رضا قزوه»

علی‌رضا قزوه

ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم

۲۸ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

یک‌بار میانِ من و تو فاصله انداخت

یک‌بار میانِ من و تو فاصله انداخت
بسیار میانِ من و تو فاصله انداخت

پیراهنِ ما در بَرِ هم بر تنِ ما بود
این کار میانِ من و تو فاصله انداخت

رفتن، نتوانست جدامان کُند از هم
رفتار میانِ من و تو فاصله انداخت

جایِ منِ تو، این‌که نوشتند من و تو
انگار میانِ من و تو فاصله انداخت

درباره‌ی حسم به تو پرسیدی و گفتم
اقرار میانِ من و تو فاصله انداخت

اصرار میان من و تو واسطه می‌شد
انکار میانِ من و تو فاصله انداخت

ما مثلِ دو کاجیم که در تاب و تبِ وصل
نجّار میانِ من و تو فاصله انداخت

در وصل نمی‌خواست که از شوق بمیریم
ناچار میانِ من و تو فاصله انداخت

هم‌سایه‌ی من بودی و هم‌خانه‌ی من نه
دیوار میانِ من و تو فاصله انداخت

من از خودم و از تو برای تو گذشتم
ایثار میانِ من و تو فاصله انداخت

در لحظه‌ی موعود دو تا آینه بودیم
دیدار میانِ من و تو فاصله انداخت
«محمد زارعی»

عاشقانه

محمد زارعی

پیراهن

یک‌بار میانِ من و تو فاصله انداخت

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آب آورده‌ست چشمم، بدبیاری را ببین

آب آورده‌ست چشمم، بدبیاری را ببین
سرگذشتِ سال‌ها چشم‌انتظاری را ببین 

فکر می‌کردم جوانم، آینه تکذیب کرد
خوش‌خیالی را نگاه، امیدواری را ببین 

چند تارِ موی مشکی داشتم، دید و شناخت
گفت از عهدِ جوانی یادگاری را ببین 

عینکم را دید، گفتم: عشق کورم کرده است 
از عصا پرسید، گفتم پایداری را ببین 

گفت برگشتی که چه؟ گفتم قراری داشتیم
گفت با این حال؟ گفتم بی‌قراری را ببین 

گفت می‌دانم قرارت چیست! چشمت را ببند
باز کن... حالا همان که دوست داری را ببین

یک زن زیبا در آیینه کنارم ایستاد
آب آورده‌ست چشمم، بدبیاری را ببین! 
«محمدحسین ملکیان»

آب آورده‌ست چشمم بدبیاری را ببین

عاشقانه

محمدحسین ملکیان

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مادربزرگ عطر برنجِ شمال بود

مادربزرگ عطر برنجِ شمال بود
کم بود نانِ سفره‌اش اما حلال بود

در دست‌های ظرفِ گلِ سرخی‌اش مدام
یک قاچ سیب و چند پَرِ پرتقال بود

یادش به‌خیر! آمدن از خانه‌ی عزیز
بی‌پاکتِ نخودچی و کشمش محال بود

با او همیشه قصه و سوغاتی و غزل
با او به قولِ ما نوه‌ها، عشق‌وحال بود

غیر از علی نبُرد به لب نام دیگری
پیشش پدربزرگ، تمام و کمال بود

مادربزرگ سوی خدای بزرگ رفت
او مُرد؟ این همیشه برایم سؤال بود

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق
او هست، خواجه! شعر تو شاهدمثال بود
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

علی‌رضا نورعلی‌پور

مادربزرگ

مادربزرگ عطر برنجِ شمال بود

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

در خدمتیم مردِ خطر خواستی اگر

در خدمتیم مردِ خطر خواستی اگر
معجونی از جنون و هنر خواستی اگر

در سینه‌ام دلی‌ست پر از داغ و غرقِ خون
این لاله را بچین گلِ سر خواستی اگر

شب‌های خسته این تو و این مرغِ جانِ من
خوابت گرفت و بالشِ پر خواستی اگر

از آسمان می‌آورم و هدیه می‌کنم
جای چراغِ خانه، قَمَر خواستی اگر

زیبایی تو را که نمی‌فهمد آینه
از چشمِ من بخواه، نظر خواستی اگر

می‌گویم آن‌چه آینه درباره‌ات نگفت
در من نظر کن، آینه‌تر خواستی اگر

تا شهرِ عشق هر غزلم صد قطار شد
شعری بخوان، بلیطِ سفر خواستی اگر
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

در خدمتیم مردِ خطر خواستی اگر

عاشقانه

علی‌رضا نورعلی‌پور

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تمام خاک را گشتم به دنبالِ صدایِ تو

تمام خاک را گشتم به دنبالِ صدایِ تو
ببین باقی است روی لحظه‌هایم جای پای تو

اگر مؤمن اگر کافر به دنبال تو می‌گردم
چرا دست از سر من بر نمی‌دارد هوای تو

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود
پر از داغِ شقایق‌هاست آوازم برای تو

تو را من با تمامِ انتظارم جست‌وجو کردم
کدامین جاده امشب می‌گذارد سر به پای تو؟

نشانِ خانه‌ات را از تمامِ شهر پرسیدم
مگر آن‌سوتر است از این تمدن روستای تو؟
«یوسف‌علی میرشکاک»

امام زمان (عج)

انتظار

تمام خاک را گشتم به دنبالِ صدایِ تو

یوسف‌علی میرشکاک

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به دنبال تو می‌گردم مگر یابم نشانت را

به دنبال تو می‌گردم مگر یابم نشانت را
زمین‌گم‌کرده‌ای هستم که جوید آسمانت را

نه‌تنها مِهرِ گردون، مِهرِ افلاکِ نبوّت هم
به کیشِ مِهر بوسیده‌ست، دستِ مهربانت را

گمانم بود در اوصافِ تو بیتی بپردازم
نشد حتی که در مضمون بگنجانم گمانت را

به صورت آیتِ بدری، به معنا لیلة‌القدری
جهان گفته‌ست لاادری، چه جسمت را چه جانت را

به خود بالید تا جبریل دربانِ حریمت شد
ملائک رشک‌ها بردند شأنِ پاس‌بانت را

کلامت ترجمانِ وحی بود و در همه عامل
که می‌دانست جز قرآنِ ناطق ترجمانت را؟

تو سرو بوستان مِهری و از کین تبرداران
به خاکِ تیره افکندند بالایِ جوانت را

قلم در آتش است و شعله در مصراع می‌افتد
تمامِ بیت می‌سوزد، چو گویم داستانت را؟

شبِ ما را دلیلِ روشنی از راه می‌آید
که پیدا می‌کند آخر مزارِ بی‌نشانت را
«عباس کی‌قبادی»

به دنبال تو می‌گردم مگر یابم نشانت را

عباس کی‌قبادی

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گذشت صحنه‌ی بوسیدنت که از رؤیا

گذشت صحنه‌ی بوسیدنت که از رؤیا
نگاه شیفته‌ی دوربین عقب‌تر بود
تو رفته بودی و ماه از پی تو می‌آمد
برای دیدنِ فردا، زمین عقب‌تر بود

به روح آینه جادو شدی، اثر کردی
گذشتی از دلِ آتش‌فشان، خطر کردی
سوارِ بال کدام اژدها سفر کردی
که از تو افعیِ دیوارِ چین عقب‌تر بود؟

و آن شب از تو چه گفتند رود و جنگل و کوه
که من به سوی تو می‌آمدم گروه گروه
برای کشفِ جهانِ تو با تنی مجروح
گذشتم از شب و میدانِ مین عقب‌تر بود

پریده بود هزار کبوتر از دهنم
جلوتر از خود من می‌دوید آمدنم
بغل گرفت تورا اشتیاقِ پیرهنم
که دستانِ من از آستین عقب‌تر بود

دلم به عشقِ تو بود آشنا، به غم نه هنوز
گذشته بودم از آیینه، از عدم نه هنوز
تو باورم شده بودی ولی خودم نه هنوز
که شکِ من به جهان از یقین عقب‌تر بود

صدا زدی که کجا می‌روی؟ به شب برگرد
و بوسه‌بوسه همین راه را به لب برگرد
من این‌طرف‌تر از اندیشه‌ام عقب برگرد
و هرچه آمدم آن سرزمین عقب‌تر بود
«سعید مبشر»
 

سعید مبشر

گذشت صحنه‌ی بوسیدنت که از رؤیا

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌