کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

آمد محرّم، نبضِ عالم ایستاده

آمد محرّم، نبضِ عالم ایستاده
از حرْکتش حتّی زمین هم ایستاده

ما پیروِ دستورِ «فَابکِ لِلحُسَین»یم
بر آفتابِ دیده، شبنم ایستاده

 وقتی که پا در این حسینیه نهادم
بر تو سلام از دور دادم، ایستاده

جاروکشِ فرشِ عزایت جبرئیل است
فرشی که رویش عرش اعظم ایستاده

دم: «یا حسین» و بازدم: «جانم حسین» است
نامت میان نوحه و دم ایستاده

پیش خدا روز قیامت سربلند است
هرکس که پای تو مصمّم ایستاده

باید یزیدی‌های این امّت بدانند!
که شیعه در خطِ مقدّم ایستاده

والله که از هر عذابی در امان است
سینه‌زنی که زیر پرچم ایستاده

از بس «أنا العطشان» تو خورده به گوشش
از جوششِ خود چاه زمزم ایستاده

ده روز دیگر خواهری در بین گودال
پهلوی جسم نامنظّم ایستاده
«محمد فردوسی»

آمد محرّم نبضِ عالم ایستاده

محمد فردوسی

۱۷ تیر ۰۳ ، ۱۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به گردون ابرش از رحمت برآمد از دلِ دریا

به گردون ابرش از رحمت برآمد از دلِ دریا
که دریا شد از آن صحرا، که صحرا شد از آن دریا
 
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژده یوسف
زحسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد بینا
 
علیُ عالیُ اعلا ولیُ والیُ والا
وصی سید بَطْحا، به حکمش جمله مافیها
 
حدیثی خاطرم آید که می‌فرمود پیغمبر
به اصحابش شبِ معراج سِرِّ لیلةالاسرا
 
به طاق آسمان چهارمین دیدم من از رحمت
هزاران مسجدی اندر درون مسجدالاقصی
 
به هر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی
به هر محراب صد منبر به هر منبر علی پیدا
 
زپیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن، گفتند
که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا
 
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر
به غیر از خود ندیدم هیچ‌کس در نزدِ آن مولا
 
اباذر گفت با سلمان، به روحِ پاک پیغمبر
نشسته بودم اندر خدمتش در گوشه‌ای تنها
 
به گوشِ فاطمه خورد این سخن، گفتا علی دیشب
که تا صبح از درونِ خانه بیرون پا ننهاد اصلا
 
که ناگه جبرئیل آمد، سلام آورد بر احمد
که ای مَسندنشینِ بارگاهِ قربِ أوْ اَدنیٰ
 
 اگر چه بر همه بر صورتی ظاهر شدم اما
ولیَّت از همه بُگذشت و با ما بود در بالا

«ابن سینا»

ابن سینا

به گردون ابرش از رحمت برآمد از دلِ دریا

۰۶ تیر ۰۳ ، ۱۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

کیست تا کِشتیِ جان را بِبَرد سوی نجات؟

کیست تا کِشتیِ جان را بِبَرد سوی نجات؟
دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من! تو به دنبال کدامین خِضْری؟
گوشه‌ی چشمِ تو ابری‌ست، پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکسته‌تر از پیرِ هرات

دردشان دردی‌ست از درد ابوالفضلِ علی
تشنه‌لب با تنِ پُر زخم، لبِ شطِ فُرات

نیست جز از جگرِ خونی‌شان این همه گُل
نیست جز از نَفَسِ زخمی‌شان این برکات

یا حسین‌بن‌علی عشق، دعای عرفه‌ست
عشق، آن عشق که بیرون بَرَدَم از ظلمات

پشتْ بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پیِ رَمْیِ جمرات

به مِنا رفتی و قنداقه‌ی توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه‌ی لات و منات

 تو همه اصل و اصولی، تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی، تو همه صوم و صلات

ظاهر و باطن تو نیست به‌جز جلوه‌ی حق
که هم آیینِ صفاتی و هم آیینه‌ی ذات
 
مرحبا، آجرک‌الله، بزرگامردا
نیست در دست تو جز نسخه‌ی حاجات و برات
 
شعرِ ناقابلِ من چیست که نذر تو شود؟
جانِ ناقابلِ من چیست که گویم به فدات؟

تو کدامین غزلی؟ عطرِ کدامین ازلی؟
ازتوگفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل‌الرحمه همین‌جاست، همین‌جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات
«علی‌رضا قزوه»

علی‌رضا قزوه

کیست تا کِشتیِ جان را بِبَرد سوی نجات؟

۲۷ خرداد ۰۳ ، ۱۸:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
کمال‌گرام ‌

با منِ تنها غریبی، آشنای دیگران

با منِ تنها غریبی، آشنای دیگران
کاش من هم لحظه‌ای بودم به جای دیگران

از همان روزی که دستان مرا کردی رها
برگِ پاییزم که می‌افتم به پای دیگران

در نگاهِ مردمِ دنیا اسیری ساده‌ام
در خیالِ خام خود فرمان‌روای دیگران

عاشقی یک‌سان اگر با کفر باشد کافرم
یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران

زخم‌های کهنه‌ام تنها نه از لطف تو است
دست‌رنجِ روزگار است و دعای دیگران
«سجاد سامانی»

با منِ تنها غریبی آشنای دیگران

سجاد سامانی

۲۷ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
کمال‌گرام ‌

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است
 
چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت
کبوتری است که یک‌جانشاندنش سخت است

چه حال و روز غریبی! که قلبِ عاشق من
اسیرکردنش آسان، رهاندنش سخت است

زبانِ حال دلم را کسی نمی‌فهمد
کتیبه‌های ترک خورده خواندنش سخت است

هزار نامه نوشتم بدونِ ختمِ کلام
حدیث شوق به پایان رساندنش سخت است
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است

۲۳ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

بهشتِ چشمِ تو رویای چشم‌های من است

بهشتِ چشمِ تو رویای چشم‌های من است
مرا رها کن از آتش، بهشت جای من است

ای آن‌که دل به رقیبم سپرده‌ای ، تبریک!
که روز جشن تو و مجلس عزای من است

مباد غصه‌ی تنهاییِ مرا بخوری
غمِ نبود تو چون سایه پابه‌پای من است

به غیر دوستی از من ندیده دشمن نیز
عجب که دشمنیِ دوستان، جزای من است

گذشت، خنده‌یِ دیروزِ من به کار جهان
زمانِ خنده‌یِ دنیا به گریه‌های من است
«سجاد سامانی»

بهشتِ چشمِ تو رویای چشم‌های من است

سجاد سامانی

۲۳ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

وه چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای

وه چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای
شاه‌بیتی از غزل‌های خدا آورده‌ای

با همین لبخندِ شیرینی که درمان من است
بر سرِ دل‌های بسیاری بلا آورده‌ای

داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت:
این همه دیوانگی را از کجا آورده‌ای؟

ای غمِ شیرینِ تنهایی کجا با این شتاب؟
بیش‌تر در خانه‌ام بنشین، صفا آورده‌ای

ای نسیمِ عشق، ممنونم که در زندانِ من
بار دیگر عطر گیسویی رها آورده‌ای
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

وه چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای

۲۲ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست 
در این مقابله، چون کوه استوار بایست!

خلافِ گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانه‌ی میدان کارزار بایست!

نه مثل قایقِ فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفلِ هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانه‌ی بدنامِ ناجوان‌مردی
به نامِ نامیِ مردانِ روزگار بایست!

بس است این‌که به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!
«سجاد سامانی»

به رغم سیلی امواج صخره‌وار بایست

سجاد سامانی

۲۱ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد..

کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد..
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد..

مهتابِ من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه‌‌بازی‌‌های دریا داستان دارد..

عاشق‌شدن تنها به پیراهن‌دریدن نیست
دل‌دادگی‌های زلیخا داستان دارد..

مستی که در شهرِ خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده‌‌ست، فردا داستان دارد..

عشقی که پنهان بود، در دنیا زبان‌زد شد
هر قصه‌گویی دیگر از ما داستان دارد..
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

کاری که با من کرد دنیا داستان دارد..

۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد

چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

یاد لب‌های تو افتادم و با خود گفتم:
غنچه‌ای بود که گُل کرد، ولی چیده نشد

من نظربازم و کم معصیتی نیست، ولی
چه بسا طعنه‌زدن‌های تو بخشیده نشد

ای که مهرت نرسیده‌ست به من! باور کن
هیچ‌کس قدرِ من از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد

۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌