کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسی عصمتی» ثبت شده است

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سال‌های دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود

از میان زغال‌ها در کوه، عصرها روسفید بر می‌گشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود

پا به پای زغال‌ها می‌سوخت، سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد
کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌، کوره‌ای که همیشه روشن بود

بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود

از دل کوه‌های پابرجا، از درونِ مخوفِ تونل‌ها
هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود

پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیرِ ریل خارج شد
بی‌خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود

مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود
«موسی عصمتی»

موسی عصمتی

پدر

پدرم را خدا بیامرزد مردِ سنگ و زغال و آهن بود

کارگر

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به من از راه نگویید، خودم می‌بینم

به من از راه نگویید، خودم می‌بینم
از شب و ماه نگویید، خودم می‌بینم

جاده‌های سفرم تا به خدا نزدیک است
راه را چاه نگویید، خودم می‌بینم
«موسی عصمتی»

به من از راه نگویید خودم می‌بینم

موسی عصمتی

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌