کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد، مثل فرزندش

به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد، مثل فرزندش
پر از مهر و طراوت آفرید او را خداوندش

هوای خانه پاکیزه‌ست در این شهر آلوده
هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسفندش

کبوترهایی از نخ جان گرفته با گره‌هایش
گلیم بافته از آسمان دست هنرمندش

خدایا کاش مادر بی‌خبر از دردهایم بود
که با هر اتفاق تلخ بالا می‌رود قندش

دوباره پنجره یخ بسته، می‌کوبد به در طوفان
خزان پشت در است و همچنان سبز است لبخندش

صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر
که قولش قول و حرفش حرف و سوگند است سوگندش

گذشت از اشتباهاتم شبیه جوی‌بار از سنگ
اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش

به من گفته مبادا مرگ بیدارت کند از خواب
به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ست این پندش
«شهاب مهری»

به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد مثل فرزندش

شهاب مهری

مادر

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مبارک است آسمان آبی، مبارک است آفتاب و باران

مبارک است آسمان آبی، مبارک است آفتاب و باران
خوشا جوانه، خوشا شکفتن، چه خوش‌خوشانی‌ست در بهاران

بریز از منقل زمستان، هرآنچه ته‌مانده‌ست از اسفند
بریز تا گل کند، ببالد، بلوغِ پرجوش شاخ‌ساران

سلام کردم به نرگسی مست، جواب از بلبلی شنیدم
به‌جز محبت، به جز ملاهت، ندیدم از این بزرگ‌واران

چقدر شادند غم‌فروشان، پر از هیاهو همه خموشان
به باده‌ریزی و نوش‌نوشان، حواس‌جمع‌ند مِی‌گساران

به سبزوار درخت رفتم، سلام کردم به جان‌به‌کف‌ها
کفن‌به‌تن آمدند گل‌ها، کفن‌به‌تن مثل سربداران

فقط نه این دید و بازدید، فقط نه تبریک‌های عید و
بهار یعنی به‌خودرسیدن، به رغم گُم‌گشتِ روزگاران

بهار یعنی همین گسستن ز خویش و در خویش تازه‌گشتن
بهار این است ای زمستان، بهار این است ای بهاران

بهارها آمدند و رفتند، این تویی که همیشه هستی
من آمده‌ام تو را ببینم، خود خودت را به من بباران
«رضا یزدانی»

بهار

رضا یزدانی

مبارک است آسمان آبی مبارک است آفتاب و باران

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شروع می‌شود این شعر بی تو با جمعه

شروع می‌شود این شعر بی تو با جمعه
و ایستاده زمان بین این دو تا جمعه

چقدر بی‌تو جهان مثل جمعه‌بازار است
و گفته‌اند که می‌آیی از قضا جمعه

کجا زمانه به وقت یکِ یکِ یک بود
که انتظار تو آغاز شد الی جمعه؟

و جمعه روز جهانی توست در تقویم
خدا بیاورد آن روز را که ما جمعه

فقط برای تو تعطیل کرده‌ایم آقا
کجاست آخر این هفته‌ها؟ کجا جمعه

نشد، برای من آمد نداشت این هفته
نداشت آمدنی در بروبیا جمعه

امام جمعه‌ی دنیا تو را خدا دیگر
بیا تمام کن این انتظار را جمعه
«مریم آریان»

کسی می‌آید از سمت خانه‌ی کعبه
کسی می‌آید از سمت کربلا جمعه
بداهه از «علی‌رضا قزوه»

امام زمان (عج)

جمعه

شروع می‌شود این شعر بی تو با جمعه

مریم آریان

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گفتند از شراب تو می‌خانه‌ها به هم

گفتند از شراب تو می‌خانه‌ها به هم
خُم‌ها به وقتِ خوردنِ پیمانه‌ها به هم

تو آن حقیقتی که تو را مژده می‌دهند
اسطوره‌های خفته در افسانه‌ها به هم

در هر نماز عطر تو تکثیر می‌شود
در امتداد وحدت این شانه‌ها به هم

هر خانه‌ای مناره‌ی الله‌اکبر است
این گونه می‌رسند همه‌ی خانه‌ها به هم

وقتی که شمعِ جمع تو باشی چه دیدنی‌ست
دل‌دادنِ دوباره‌ی پروانه‌ها به هم

چون دانه‌های رشته‌ی تسبیح با همیم
در هم تنیده سلسله‌ی دانه‌ها به هم

اعجاز بی‌نظیر تو عشق است و عشق تو
ما را رسانده از دل ویرانه‌ها به هم
«رضا نیکوکار»

رضا نیکوکار

گفتند از شراب تو می‌خانه‌ها به هم

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تو را به روشنی لحظه‌های بیداری

تو را به روشنی لحظه‌های بیداری
به حدِ سرخوشیِ مست، قبلِ هشیاری

به قدر سهم زمین از تلألو خورشید
که گرم در رگ هرروز می‌شود جاری

و آسمانِ شبی پرستاره، آن‌طوری
که گیسوانِ پر از پولک است انگاری

به طول قصه‌ی عشق و به عرض خانه‌ی دل
به حجم حالِ خوشِ بوسه‌های تکراری

به قدر یک قدحِ پر انارِ دانه‌شده
که مشکل است بخواهی دقیق بشماری

به سبزیِ همه‌ی سروهای جنگل دور
و شوق رویشِ آن دانه‌ای که می‌کاری

تو را به وسعت بی‌واژه‌ای که می‌دانی
به قدر نم‌نم بی‌وقفه‌ای که می‌باری

ببین چقدر برایت نشان آوردم
برای این‌که بگویم تو را تو را آری

به قدر هر نفس تازه دوست می‌دارم
ولی بگو تو چه اندازه دوستم داری؟
«ندا ارژنگ»

تو را به روشنی لحظه‌های بیداری

ندا ارژنگ

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

اگرچه پشت پدر زیر بار قسط خم است

اگرچه پشت پدر زیر بار قسط خم است
اگرچه خانه‌ی مستأجری فضاش کم است

اگرچه عده‌ای از سفره سهم می‌خواهند
اگرچه دیدن‌شان پشت میزها ستم است

هنوز روضه‌ی ارباب بی‌کفن برپاست
هنوز مجلسمان گرم و چای تازه‌دم است

به پینه‌پینه‌ی دست زمخت و کارگریش
تمام سهم پدر جای ترکش شکم است

هزار بار امان‌نامه شمر بفرستد
به هر هزار سؤالش جواب یک کلمه‌ست

گرسنه‌ایم ولی با حسین می‌مانیم
سر حسین سلامت، کنار او چه غم است؟

هنوز هم سر ناموس غیرتی هستیم
هنوز چادر مادر برای ما حرم است

بگو معلم اخلاق دارید این نهضت
معلمی که دو دست مبارکش قلم است

بگو برای بروبچه‌های پایین شهر
قسم به اسم ابالفضل آخر قسم است

بگو که برای ما ملت امام حسین
همیشه امن‌ترین نقطه، زیر این علم است

برای طیب و نواب و بهجت و چمران
برای هر که به هر مسلک است و هر رقم است

بزرگ‌فلسفه‌ی قتل شاه دین این است
حسین امام کسی خاص، نه، امام همه‌ست
«حسین خزایی»

اعتراض

امام حسین (ع)

اگرچه پشت پدر زیر بار قسط خم است

حسین خزایی

پدر

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند
آتش به سوز سینه‌ی من باد می‌زند

هر لاله‌ای که از جگر سنگ می‌دمد
دامن به آتش دل فرهاد می‌زند

از دل نمی‌رسد نفس عاشقان به لب
بلبل ز بی‌غمی‌ست که فریاد می‌زند

در خانمان خرابی خود سعی می‌کند
چون غنچه هر که دم ز دل شاد می‌زند

آیینه خانه دل من از خیال او
چون کوه قاف موج پریزاد می‌زند

از ترکتاز عشق کسی جان نمی‌برد
این سیل بر خرابه و آبادمی‌زند

صائب به پای خویش زند تیشه بی‌خبر
آن بی‌ادب که خنده به استاد می‌زند
«صائب تبریزی»

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند

صائب تبریزی

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۵۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟

چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟
شب فراق به پایان مگر نمی‌آید؟

جمالِ یوسف گل چشم تیره روشن کرد
ولی ز گم‌شده‌ی من خبر نمی‌آید

شدم به یاد تو خاموش، آن‌چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی‌آید

تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه‌ی ناز
که در تصور از این خوب‌تر نمی‌آید

طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید

به سر رسید مرا دورِ زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی‌آید

منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی‌آید 

ز باده فصل گلم توبه می‌دهد زاهد
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید 

دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی‌آید

«رهی معیری»

دل‌تنگی

رهی معیری

چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟

۳۰ آذر ۰۲ ، ۲۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!

مشکلی دارم، زِ دانش‌مندِ مجلس بازپرس
توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟

گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری
کـ‌این‌همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند

یارب، این نُودولَتان را با خَرِ خودْشان نشان
کـ‌این‌همه ناز از غلامِ تُرک و اَسْتَر می‌کنند

ای گدای خانِقَه، بَرْجَه که در دیرِ مُغان
می‌دهند آبی که دل‌ها را توان‌گر می‌کنند

حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد
زمره‌ی دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند

بر درِ مِی‌خانه‌ی عشق، ای مَلَک، تسبیح گوی
کـ‌اَندر آن‌جا، طینَتِ آدم مُخَمَّر می‌کنند

صبح‌دَم، از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت
قُدسیان، گویی که شعرِ حافظ از بَر می‌کنند

«حافظ»

حافظ

نفاق

واعظان کـ‌این جلوه در محراب و منبر می‌کنند

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای یار جفاکرده‌ی پیوندبُریده

ای یار جفاکرده‌ی پیوندبُریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف‌نَدریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه‌ی مجنونِ به‌لیلی‌نرسیده

در خواب گزیده لبِ شیرین گل‌اندام
از خواب نباشد مگر انگشتِ گزیده

بس در طلبت کوشش بی‌فایِده کردیم
چون طفلِ دوان در پیِ گنجشکِ پریده

مرغ ِدلِ صاحب‌نظران صید نکردی
إلّا به کمان‌مهره‌ی ابروی خمیده

مِیلت به چه ماند؟ به خُرامیدنِ طاووس
غَمزَت، به نگه‌کردنِ آهوی رمیده

گر پای به در می‌نهم از نقطه‌ی شیراز
ره نیست تو پُیرامنِ من حلقه کشیده

با دستِ بلورینِ تو پنجه نَتَوان کرد
رفتیم دعاگفته و دشنام‌شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده‌ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده

«سعدی»

ای یار جفاکرده‌ی پیوندبُریده

سعدی

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌