کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲۷۱ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

گرچه در سایه‌ی زلف تو پریشان هستیم

گرچه در سایه‌ی زلف تو پریشان هستیم
ما برآن عهد که بودیم کماکان هستیم

ما نه‌تنها به نسیم سحری گُل شده‌ایم
که شکوفاتر از آن در شبِ طوفان هستیم

مهر اگر می‌بُری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم

یوسف راه تو، فرهاد تو، مجنون توایم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان، هستیم

تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم
همچنان در صف جامانده‌ی یاران هستیم

ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شب‌های زمستان هستیم
«مصطفی محدثی خراسانی»

مصطفی محدثی خراسانی

وفاداری

گرچه در سایه‌ی زلف تو پریشان هستیم

۰۸ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

از چنبر نفس رسته بودند آن‌ها

از چنبر نفس رسته بودند آن‌ها
بت‌ها همه را شکسته بودند آن‌ها

پرواز شدند و پر گشودند به عرش
هرچند که دست‌بسته بودند آن‌ها
«مصطفی محدثی خراسانی»

از چنبر نفس رسته بودند آن‌ها

شهیدان

مصطفی محدثی خراسانی

کربلای چهار

۰۸ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد

مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد
این غزل شیوه‌ی تحلیل خودش را دارد

راه مطرح‌شدن و شهره‌شدن بسیار است
هرکسی شیوه‌ی تحمیل خودش را دارد

شب دریاچه اگر بستر آرامش قوست
برکه هم فوج حواصیل خودش را دارد

آن چراغی که به خانه‌ست روا روشن کن
مسجد شهر که قندیل خودش را دارد

هردم آهنگ دگر می‌زند انجیل و زبور
مُصحفِ ماست که ترتیل خودش را دارد

عالمی گو سپه ابرهه باشد، غم نیست
کعبه سجیل و ابابیل خودش را دارد

شعر، این گستره‌ی عرشیِ رازآلوده
آسمانی‌ست که جبرییل خودش را دارد

عشق متنی‌ست که پرحاشیه‌تر از او نیست
گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد

عمر ما در شب یلدایی زلف تو گذشت
عشق ما و تو که تفسیل خودش را دارد

عید ما دل‌شدگان لحظه‌ی دیدار شماست
سال ما ساعت تحویل خودش را دارد
«محمدعلی مجاهدی»

امام زمان (عج)

مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد

محمدعلی مجاهدی

۰۸ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بَدمست به هم

هر یک ابروی تو کافی‌ست پِیِ کُشتن من
چه کنم با دو کمان‌دار که پیوست به هم؟

شیخِ پیمانه‌شکن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کارِ مرا بست به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم
«وصال شیرازی»

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم

وصال شیرازی

چَشمانِ تو را غباری از خواب گرفت

۰۵ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

دو چشم مست تو، خوش می‌کشند ناز از هم

دو چشم مست تو، خوش می‌کشند ناز از هم
نمی‌کنند دو بَدمست، احتراز از هم

شدی به خواب و به هم ریخت خِیلِ مُژْگانت
گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم

میان ابرو و چشم تو، فرق نتوان داد
بلا و فتنه ندارند امتیاز از هم

کس از زبان تو، با ما سخن نمی‌گوید
چه نکته‌ایست که پوشند اهل راز از هم

شب فراق تو بگسیخت در کف مطرب
ز سوز سینه‌ی من، پرده‌های ساز از هم

به باغ، سرو و صنوبر چو قامتت دیدند
خجل شدند ز پستی، دو سر فراز از هم

پری‌رُخان چو گرفتار و درهمم خواهند
گره زنند به زلف و کنند باز از هم

تو در نماز جماعت مرو که می‌ترسم
کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم

دلم به زلف تو، مانند صَعوه می‌ماند
که‌اش به خشم بگیرند دو شاه‌باز از هم

تو بوسه از دو لبت دادی و صبوحی جان
به هیچ وجه، نگشتیم بی‌نیاز از هم
«شاطرعباس صبوحی»

دو چشم مست تو خوش می‌کشند ناز از هم

شاطرعباس صبوحی

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

۰۵ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

روزی که از اندوه تابستانیم مستانه برخیزم

روزی که از اندوه تابستانیم مستانه برخیزم
رویای یک روز بهاری می‌شود کابوس پاییزم

یک تکه ابرم تشنه‌ی باریدن اما رفته‌ام بر باد
بارانی از برگ درختانم که بی‌مقصود می‌ریزم

بی‌چاره‌ای در انتظار روح مولانای مجذوبم
آواره‌ای در جست‌وجوی رد پای شمس تبریزم

تا چشم جادوی تو جانم را تهی از خودپرستی کرد
با حیرتی ناگفتنی از هرچه هست و نیست لبریزم

از عقل وَهْم‌اندیش ترساندی مرا، اکنون که مجنونم
از وحشت دیوانگی بر دامنت باید بیاویزم

راز رهایی، جنگ با خویش است و جان‌دربُردن از تقدیر
از زندگی سرشارم و عمری‌ست با مرگم گلاویزم

تنها پناهم در هجوم بی‌پناهی درد زیبایی‌ست
در گوشه‌ی دنجی نشسته‌م با غزل‌های غم‌انگیزم
«سعید یوسف‌نیا»

سعید یوسف‌نیا

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد، مثل فرزندش

به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد، مثل فرزندش
پر از مهر و طراوت آفرید او را خداوندش

هوای خانه پاکیزه‌ست در این شهر آلوده
هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسفندش

کبوترهایی از نخ جان گرفته با گره‌هایش
گلیم بافته از آسمان دست هنرمندش

خدایا کاش مادر بی‌خبر از دردهایم بود
که با هر اتفاق تلخ بالا می‌رود قندش

دوباره پنجره یخ بسته، می‌کوبد به در طوفان
خزان پشت در است و همچنان سبز است لبخندش

صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر
که قولش قول و حرفش حرف و سوگند است سوگندش

گذشت از اشتباهاتم شبیه جوی‌بار از سنگ
اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش

به من گفته مبادا مرگ بیدارت کند از خواب
به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ست این پندش
«شهاب مهری»

به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد مثل فرزندش

شهاب مهری

مادر

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مبارک است آسمان آبی، مبارک است آفتاب و باران

مبارک است آسمان آبی، مبارک است آفتاب و باران
خوشا جوانه، خوشا شکفتن، چه خوش‌خوشانی‌ست در بهاران

بریز از منقل زمستان، هرآنچه ته‌مانده‌ست از اسفند
بریز تا گل کند، ببالد، بلوغِ پرجوش شاخ‌ساران

سلام کردم به نرگسی مست، جواب از بلبلی شنیدم
به‌جز محبت، به جز ملاهت، ندیدم از این بزرگ‌واران

چقدر شادند غم‌فروشان، پر از هیاهو همه خموشان
به باده‌ریزی و نوش‌نوشان، حواس‌جمع‌ند مِی‌گساران

به سبزوار درخت رفتم، سلام کردم به جان‌به‌کف‌ها
کفن‌به‌تن آمدند گل‌ها، کفن‌به‌تن مثل سربداران

فقط نه این دید و بازدید، فقط نه تبریک‌های عید و
بهار یعنی به‌خودرسیدن، به رغم گُم‌گشتِ روزگاران

بهار یعنی همین گسستن ز خویش و در خویش تازه‌گشتن
بهار این است ای زمستان، بهار این است ای بهاران

بهارها آمدند و رفتند، این تویی که همیشه هستی
من آمده‌ام تو را ببینم، خود خودت را به من بباران
«رضا یزدانی»

بهار

رضا یزدانی

مبارک است آسمان آبی مبارک است آفتاب و باران

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شروع می‌شود این شعر بی تو با جمعه

شروع می‌شود این شعر بی تو با جمعه
و ایستاده زمان بین این دو تا جمعه

چقدر بی‌تو جهان مثل جمعه‌بازار است
و گفته‌اند که می‌آیی از قضا جمعه

کجا زمانه به وقت یکِ یکِ یک بود
که انتظار تو آغاز شد الی جمعه؟

و جمعه روز جهانی توست در تقویم
خدا بیاورد آن روز را که ما جمعه

فقط برای تو تعطیل کرده‌ایم آقا
کجاست آخر این هفته‌ها؟ کجا جمعه

نشد، برای من آمد نداشت این هفته
نداشت آمدنی در بروبیا جمعه

امام جمعه‌ی دنیا تو را خدا دیگر
بیا تمام کن این انتظار را جمعه
«مریم آریان»

کسی می‌آید از سمت خانه‌ی کعبه
کسی می‌آید از سمت کربلا جمعه
بداهه از «علی‌رضا قزوه»

امام زمان (عج)

جمعه

شروع می‌شود این شعر بی تو با جمعه

مریم آریان

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گفتند از شراب تو می‌خانه‌ها به هم

گفتند از شراب تو می‌خانه‌ها به هم
خُم‌ها به وقتِ خوردنِ پیمانه‌ها به هم

تو آن حقیقتی که تو را مژده می‌دهند
اسطوره‌های خفته در افسانه‌ها به هم

در هر نماز عطر تو تکثیر می‌شود
در امتداد وحدت این شانه‌ها به هم

هر خانه‌ای مناره‌ی الله‌اکبر است
این گونه می‌رسند همه‌ی خانه‌ها به هم

وقتی که شمعِ جمع تو باشی چه دیدنی‌ست
دل‌دادنِ دوباره‌ی پروانه‌ها به هم

چون دانه‌های رشته‌ی تسبیح با همیم
در هم تنیده سلسله‌ی دانه‌ها به هم

اعجاز بی‌نظیر تو عشق است و عشق تو
ما را رسانده از دل ویرانه‌ها به هم
«رضا نیکوکار»

رضا نیکوکار

گفتند از شراب تو می‌خانه‌ها به هم

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌