کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲۷۱ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

در عشقِ تو پایْ کَس ندارد جز من

در عشقِ تو پایْ کَس ندارد جز من
در شوره کسی تُخم نَکارد جز من

با دشمن و با دوست بدت می‌گویم
تا هیچ‌کَسَت دوست ندارد جز من
«عنصری»

در عشقِ تو پایْ کَس ندارد جز من

عنصری

۲۵ خرداد ۰۳ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است
 
چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت
کبوتری است که یک‌جانشاندنش سخت است

چه حال و روز غریبی! که قلبِ عاشق من
اسیرکردنش آسان، رهاندنش سخت است

زبانِ حال دلم را کسی نمی‌فهمد
کتیبه‌های ترک خورده خواندنش سخت است

هزار نامه نوشتم بدونِ ختمِ کلام
حدیث شوق به پایان رساندنش سخت است
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است

۲۳ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

بهشتِ چشمِ تو رویای چشم‌های من است

بهشتِ چشمِ تو رویای چشم‌های من است
مرا رها کن از آتش، بهشت جای من است

ای آن‌که دل به رقیبم سپرده‌ای ، تبریک!
که روز جشن تو و مجلس عزای من است

مباد غصه‌ی تنهاییِ مرا بخوری
غمِ نبود تو چون سایه پابه‌پای من است

به غیر دوستی از من ندیده دشمن نیز
عجب که دشمنیِ دوستان، جزای من است

گذشت، خنده‌یِ دیروزِ من به کار جهان
زمانِ خنده‌یِ دنیا به گریه‌های من است
«سجاد سامانی»

بهشتِ چشمِ تو رویای چشم‌های من است

سجاد سامانی

۲۳ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

وه چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای

وه چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای
شاه‌بیتی از غزل‌های خدا آورده‌ای

با همین لبخندِ شیرینی که درمان من است
بر سرِ دل‌های بسیاری بلا آورده‌ای

داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت:
این همه دیوانگی را از کجا آورده‌ای؟

ای غمِ شیرینِ تنهایی کجا با این شتاب؟
بیش‌تر در خانه‌ام بنشین، صفا آورده‌ای

ای نسیمِ عشق، ممنونم که در زندانِ من
بار دیگر عطر گیسویی رها آورده‌ای
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

وه چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای

۲۲ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست 
در این مقابله، چون کوه استوار بایست!

خلافِ گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانه‌ی میدان کارزار بایست!

نه مثل قایقِ فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفلِ هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانه‌ی بدنامِ ناجوان‌مردی
به نامِ نامیِ مردانِ روزگار بایست!

بس است این‌که به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!
«سجاد سامانی»

به رغم سیلی امواج صخره‌وار بایست

سجاد سامانی

۲۱ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد..

کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد..
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد..

مهتابِ من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه‌‌بازی‌‌های دریا داستان دارد..

عاشق‌شدن تنها به پیراهن‌دریدن نیست
دل‌دادگی‌های زلیخا داستان دارد..

مستی که در شهرِ خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده‌‌ست، فردا داستان دارد..

عشقی که پنهان بود، در دنیا زبان‌زد شد
هر قصه‌گویی دیگر از ما داستان دارد..
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

کاری که با من کرد دنیا داستان دارد..

۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد

چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

یاد لب‌های تو افتادم و با خود گفتم:
غنچه‌ای بود که گُل کرد، ولی چیده نشد

من نظربازم و کم معصیتی نیست، ولی
چه بسا طعنه‌زدن‌های تو بخشیده نشد

ای که مهرت نرسیده‌ست به من! باور کن
هیچ‌کس قدرِ من از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد

۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

من آشنای کویرم، تو اهل بارانی

من آشنای کویرم، تو اهل بارانی
چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟

مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی

من از غمِ تو، غزل می‌سُرایم و آن را
تو عاشقانه به گوش رقیب می‌خوانی؟

هزار باغِ گل از دامنِ تو می‌رویَد
به هر کجا بروی باز در گُلستانی

قیاسِ یک‌به‌یکِ شهر با تو آسان نیست
که بِه‌تر از همگان است؟ بِه‌تر از آنی
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

من آشنای کویرم تو اهل بارانی

۱۵ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تا زُهره و مَه در آسمان گشت پدید

تا زُهره و مَه در آسمان گشت پدید
بِه‌تر ز مِی ناب، کسی هیچ ندید

من در عجبم ز مِی‌فروشان کایشان
بِه زآن‌که فروشند چه خواهند خرید
«خیام»

تا زُهره و مَه در آسمان گشت پدید

خیام

می

۱۴ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آورده‌اند که انوشیروان عادل را..


آورده‌اند که انوشیروانِ عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرَد. نوشیروان گفت: «نمک به قیمت بِسِتان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد». گفتند از این قدر چه خِلل آید؟ گفت بنیادِ ظلم در جهان، اوّل اندکی بوده‌ست. هرکه آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.

اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبی
بر آورند غلامانِ او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانَش هزار مرغ به سیخ
«سعدی»

انوشیروان عادل

حکایت

سعدی

۱۱ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌