کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲۷۱ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

اگرچه پشت پدر زیر بار قسط خم است

اگرچه پشت پدر زیر بار قسط خم است
اگرچه خانه‌ی مستأجری فضاش کم است

اگرچه عده‌ای از سفره سهم می‌خواهند
اگرچه دیدن‌شان پشت میزها ستم است

هنوز روضه‌ی ارباب بی‌کفن برپاست
هنوز مجلسمان گرم و چای تازه‌دم است

به پینه‌پینه‌ی دست زمخت و کارگریش
تمام سهم پدر جای ترکش شکم است

هزار بار امان‌نامه شمر بفرستد
به هر هزار سؤالش جواب یک کلمه‌ست

گرسنه‌ایم ولی با حسین می‌مانیم
سر حسین سلامت، کنار او چه غم است؟

هنوز هم سر ناموس غیرتی هستیم
هنوز چادر مادر برای ما حرم است

بگو معلم اخلاق دارید این نهضت
معلمی که دو دست مبارکش قلم است

بگو برای بروبچه‌های پایین شهر
قسم به اسم ابالفضل آخر قسم است

بگو که برای ما ملت امام حسین
همیشه امن‌ترین نقطه، زیر این علم است

برای طیب و نواب و بهجت و چمران
برای هر که به هر مسلک است و هر رقم است

بزرگ‌فلسفه‌ی قتل شاه دین این است
حسین امام کسی خاص، نه، امام همه‌ست
«حسین خزایی»

اعتراض

امام حسین (ع)

اگرچه پشت پدر زیر بار قسط خم است

حسین خزایی

پدر

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند
آتش به سوز سینه‌ی من باد می‌زند

هر لاله‌ای که از جگر سنگ می‌دمد
دامن به آتش دل فرهاد می‌زند

از دل نمی‌رسد نفس عاشقان به لب
بلبل ز بی‌غمی‌ست که فریاد می‌زند

در خانمان خرابی خود سعی می‌کند
چون غنچه هر که دم ز دل شاد می‌زند

آیینه خانه دل من از خیال او
چون کوه قاف موج پریزاد می‌زند

از ترکتاز عشق کسی جان نمی‌برد
این سیل بر خرابه و آبادمی‌زند

صائب به پای خویش زند تیشه بی‌خبر
آن بی‌ادب که خنده به استاد می‌زند
«صائب تبریزی»

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند

صائب تبریزی

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۵۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به من از راه نگویید، خودم می‌بینم

به من از راه نگویید، خودم می‌بینم
از شب و ماه نگویید، خودم می‌بینم

جاده‌های سفرم تا به خدا نزدیک است
راه را چاه نگویید، خودم می‌بینم
«موسی عصمتی»

به من از راه نگویید خودم می‌بینم

موسی عصمتی

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

فرق است میان آن که یارش در بر

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد.
بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون بر آمد به گوشه‌ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه‌شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

ای سیر! تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

فرق است میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در

«سعدی»

حسین پژمان بختیاری

حکایت

سعدی

فرق است میان آن که یارش در بر

۰۷ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟

چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟
شب فراق به پایان مگر نمی‌آید؟

جمالِ یوسف گل چشم تیره روشن کرد
ولی ز گم‌شده‌ی من خبر نمی‌آید

شدم به یاد تو خاموش، آن‌چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی‌آید

تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه‌ی ناز
که در تصور از این خوب‌تر نمی‌آید

طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید

به سر رسید مرا دورِ زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی‌آید

منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی‌آید 

ز باده فصل گلم توبه می‌دهد زاهد
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید 

دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی‌آید

«رهی معیری»

دل‌تنگی

رهی معیری

چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟

۳۰ آذر ۰۲ ، ۲۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!

مشکلی دارم، زِ دانش‌مندِ مجلس بازپرس
توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟

گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری
کـ‌این‌همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند

یارب، این نُودولَتان را با خَرِ خودْشان نشان
کـ‌این‌همه ناز از غلامِ تُرک و اَسْتَر می‌کنند

ای گدای خانِقَه، بَرْجَه که در دیرِ مُغان
می‌دهند آبی که دل‌ها را توان‌گر می‌کنند

حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد
زمره‌ی دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند

بر درِ مِی‌خانه‌ی عشق، ای مَلَک، تسبیح گوی
کـ‌اَندر آن‌جا، طینَتِ آدم مُخَمَّر می‌کنند

صبح‌دَم، از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت
قُدسیان، گویی که شعرِ حافظ از بَر می‌کنند

«حافظ»

حافظ

نفاق

واعظان کـ‌این جلوه در محراب و منبر می‌کنند

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای یار جفاکرده‌ی پیوندبُریده

ای یار جفاکرده‌ی پیوندبُریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف‌نَدریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه‌ی مجنونِ به‌لیلی‌نرسیده

در خواب گزیده لبِ شیرین گل‌اندام
از خواب نباشد مگر انگشتِ گزیده

بس در طلبت کوشش بی‌فایِده کردیم
چون طفلِ دوان در پیِ گنجشکِ پریده

مرغ ِدلِ صاحب‌نظران صید نکردی
إلّا به کمان‌مهره‌ی ابروی خمیده

مِیلت به چه ماند؟ به خُرامیدنِ طاووس
غَمزَت، به نگه‌کردنِ آهوی رمیده

گر پای به در می‌نهم از نقطه‌ی شیراز
ره نیست تو پُیرامنِ من حلقه کشیده

با دستِ بلورینِ تو پنجه نَتَوان کرد
رفتیم دعاگفته و دشنام‌شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده‌ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده

«سعدی»

ای یار جفاکرده‌ی پیوندبُریده

سعدی

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت، جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمنِ جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بی‌گانه چو شد خانه‌ی چشم
آن‌قَدَر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه‌ی شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه‌ی درد
بر سرِ آتشِ جُورِ تو کبابش کردم

زندگی‌کردنِ من مُردنِ تدریجی بود
آن‌چه جان کَنْد تَنَم، عُمر حسابش کردم

«فرخی یزدی»

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

فرخی یزدی

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

از آهِ دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری، کز گردِ دامِ زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان، دامن‌کِشان گذشتی
گو مُشتِ خاک ما هم، بر باد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد

خونش به تیغِ حسرت، یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد

«حزین لاهیجی»

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

حزین لاهیجی

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب
گویمت رازی، در پرده نگه دار امشب

آنچه زآن تار سرِ زلف کشیدم شب و روز
موبه‌مو جمله کنم پیش تو اظهار امشب

عشق، همسایه‌ی دیوار به دیوار جنون
جلوه‌گر کرده رُخش از در و دیوار امشب

هر کجا می‌نگرم، جلوه کند نقشِ نگار
کاش یک بوسه دهد زین همه رُخسار امشب

از فضا، بوی دلِ سوخته‌‌ای می‌آید
تا که شد باز در آن حلقه گرفتار امشب

سوزی و ناله‌ی بی‌جا نکنی‌ ای دلِ زار
خوب با شمع شدی هم‌دل و هم‌کار امشب

ای بسا شب که به روزِ تو نشستیم ای شمع
کاش سوزیم چو پروانه به یک‌بار امشب

آتش است این نه سخن، بس کن ازین قِصّه «عماد»
ورنه سوزد قلمت، دفتر اشعار امشب

«عماد خراسانی»

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

عماد خراسانی

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌