کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد

جنگ یک جدولِ تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضرب‌در چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد

عده‌ای را ضریبِ منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوءنیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد

یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی آب بود و نان از جنگ  
خطرِ جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد

یک نفر پشت خاک‌ریزِ خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد

یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیالِ تمام مشغله‌ها
روی میدانِ مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد

در جوابِ کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دستِ پُر برگشت
هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد

هم‌قطارِ پدر که عکاس است، گفت در هشت سالِ جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد
«محمدحسین ملکیان»

جان‌بازان

جنگ یک جدول تناسب بود تا جوابش همیشه این باشد

محمدحسین ملکیان

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

از من گرفته حافظِ شیرین‌سخن تو را

از من گرفته حافظِ شیرین‌سخن تو را
آورده در کنایه به صد فوت و فن تو را

مقصودش از شهود و شراب و شکر تویی
پیچیده بین واژه، شکن در شکن تو را

ای یوسفِ رهاشده در سرنوشتِ من
گم کرده‌ام حوالیِ این پیرُهَن تو را

پروردگار در شبِ مهمانیِ ازل
بخشید با نهایتِ لطفش به من تو را

آن‌گاه در تجلیِ کثرت روانه کرد
در آب و سنگ و برگ و درخت و چمن تو را

گنجشک‌ها به لهجه‌ی پاییزی غلیظ
فریاد می‌زنند به صدها دهن تو را

تنها نه در تمامیِ ذرّاتِ کائنات
می‌جویم از تمامی این مرد و زن تو را

من با تو زنده بودم و من با تو زنده‌ام
من یافتم در آینه‌ی خویش‌تن تو را
«پاییز رحیمی»

از من گرفته حافظِ شیرین‌سخن تو را

پاییز رحیمی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شمشیر تو در نیام گل کرد

شمشیر تو در نیام گل کرد
از صلح تو، صد قیام گل کرد

نام تو به جلوه تا در آمد
معنای تمام و تام گل کرد

تأثیر نداشت بی‌تو مرهم
در سایه‌ات التیام گل کرد

تا عطر تو بینِ باغ پیچید
هر شاخه به احترام گل کرد

تصویر سخاوتِ خداوند
در آینه‌ی امام گل کرد

هنگامِ خیالِ روی و مویت
منظومه‌ی صبح و شام گل کرد

در ساحتِ مُستعدِ یادت
هر دانه نهاد گام، گل کرد

الهام گرفت حُسن از تو
عشق از تو گرفت وام، گل کرد

در سایه‌ی مهرِ تو شگفتا
گل کرد جهان تمام، گل کرد

هر بار که خارِ طعنه دیدی
تنها به لبت سلام گل کرد

صبر تو، صلابت تو ای مرد
در آینه‌ی قیام گل کرد

ای جرأت محض! در یَدِ تو
آن بیرقِ سرخ‌فام گل کرد
«مهرداد مهرابی»

امام حسن (ع)

شمشیر تو در نیام گل کرد

مهرداد مهرابی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

از حدود بیست و چهار پنج سالِ آزگار

از حدود بیست‌وچهار-پنج سالِ آزگار
می‌رود به قطعه‌ی دوازده، ردیف چهار

پیرمرد عاشقی که سال‌هاست زائر است
پنج‌شنبه‌های سال‌نامه‌های بی‌بهار

یاد چهارشنبه‌ای که عاشقت شدم به‌خیر
در مسیر کوچه‌های توپ‌خانه-لاله‌زار

بعد سال‌ها هنوز ز خاطرم نرفته است
طعم چای دبشِ قهوه‌خانه‌های پامنار

خوب شد دوباره آمدم، دلم گرفته بود
باز هم قدم زدم کنار تو، همین مزار

توی خانه هم مدام با تو حرف می‌زنم
پای آن گلِ محمدی، کنار آن انار

پیرمردِ قصه گریه می‌کند که ناگهان
زار می‌زند کلاغِ بی‌قرار، زار زار

خلوتش به هم که می‌خورد، بلند می‌شود
کم‌کم از کنار قبر همسرش چه بی‌قرار

یک دو هفته می‌شود که سر نمی‌زند ولی
پیرمردِ عاشقی که قطعه‌ی دویست‌وچهار
«محمدحسین نجفی»

از حدود بیست و چهار پنج سالِ آزگار

محمدحسین نجفی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تو ملت شهادتی و ما چقدر کم

تو ملت شهادتی و ما چقدر کم
لبخندِ بی‌شمارِ تو از کربلا رسید
انگشتر تو عطر ابالفضل می‌دهد
این گریه‌ها کنار تو از کربلا رسید

مشهد، سلام، آینه، گل، روضه، گندم، اشک
دست علی‌ست بر سرتان، آی مردم، اشک
تو ملّت شهادتی و ما چه قدر کم!
لبخند بی‌شمار تو از کربلا رسید

انگشتر تو عطر «اباالفضل» می‌دهد
این گریه‌ها کنار تو از کربلا رسید

مشهد، سلام، آینه، گل، روضه، گندم، اشک
دست علی‌ست بر سرتان آی مردم، اشک
یک نیمه نذر غربت خورشید هشتم، اشک
یک نیمه از بهار تو از کربلا رسید

تهران - نجف مسیر تو صددرصد از دمشق!
باران - مدینه مبدأت از مقصد از دمشق!
پرواز «محسن حججی» آمد از دمشق
آئینه‌ی مزار تو از کربلا رسید

رهبر! درود! معجزه! فتح‌المبین شدی
لبخند ذوالفقار «هزار آفرین» شدی
یک شیشه عطر گریه‌ی امّ‌البنین شدی
دستور انتشار تو از کربلا رسید

دست تو قطع، نامه‌ی بارانِ قتل‌گاه
امضای قطع‌نامه‌ی باران قتل‌گاه
خاکستر ادامه‌ی باران قتل‌گاه
با دست بی‌سوار تو از کربلا رسید

آری شهادت تو بزرگ است از جنوب
دریاست، از شمال گلِ سرخ بی‌غروب
از اشکِ مغربِ ملکوت، آسمان چه خوب
در ساعت قرار تو از کربلا رسید

شمعِ فدای رهبرِ پروانه در غروب
اشک، استخاره، خون، چه غریبانه در غروب
یک دانه در سپیده و یک دانه در غروب
تسبیح روزه‌دار تو از کربلا رسید

سردار، قبله، دست تو بر سینه، کربلا
باران سرودِ ملّی آئینه کربلا
عکس امام، زائر دیرینه، کربلا
گُل، قبل از انفجار تو از کربلا رسید

مولا! علی! علی! عَلَم! ‌الله! فاطمه!
لبیک مهدی آمدم! الله! فاطمه
شعر حرم، قدم قدم الله، فاطمه
یک اربعین شعار تو از کربلا رسید

جان‌باز شصت درصد خونت سفید شد
خاکستر تو ریخت به دریا، شهید شد
دست تو برگ اول یک سررسید شد
تابوت آب‌شار تو از کربلا رسید

می‌سوخت با صدای گزارشگر تو، ماه
با لهجه‌ی عراقی همسنگر تو ماه
دست امام آینه‌ات، بر سر تو ماه
خون خبرنگار تو از کربلا رسید

یا سر به قبله یا حرم، الله، یاحسین
یک فاطمیّه تا حرم، الله، یاحسین
سمت بقیع با حرم، الله، یاحسین
پروانه، گل، قطار تو از کربلا رسید

«محمدسعید میرزایی»

تو ملت شهادتی و ما چقدر کم

حاج‌قاسم سلیمانی

محمدسعید میرزایی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش
پیراهنِ تقدیرِ من! اندازه‌ی من باش

ای عمر! مغرورانه می‌تازی به فرداها
حالِ خرابم را ببین، قدری فروتن باش

شب‌گریه‌هایم را به لبخندِ سحر بسپار
در اوج تاریکی بیا آیات روشن باش

با خود سخن‌ها گفته‌ام از راز خوش‌بختی
ای من! برای بی‌کسی‌هایم تو مأمن باش

عمری‌ست خنجرخورده‌ی مهر رفیقانی
از دوستی دیگر مگو، این‌بار دشمن باش

سنگِ محک شو بر عیارِ مرد و نامردی
با زخم‌هایت زندگی کن، باز هم زن باش
«نصیبا مرادی»

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

نصیبا مرادی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

سرزده آمد به مهمانی، همانی که زمانی..

سرزده آمد به مهمانی، همانی که زمانی..
دست‌پاچه می‌شوم از این ورود ناگهانی

خسته‌ی راه است و تنها آمده چُرتی بخوابد
من غبارآلود، در پیراهنِ خانه‌تکانی

مادرم راه اتاقم را نشانش می‌دهد، من
مضطرب از هرچه دارد در اتاق من نشانی

می‌نشینم گوشه‌ای از آش‌پزخانه هراسان
امشب از دل‌شوره‌ها تا صبح دارم داستانی

وای آن نقاشی چسبیده بر در را نبینی
آه! آن تک‌بیت‌های روی میزم را نخوانی

آن پرِ لای کتاب حافظ، آن فال مکرر
آن نشان لای قرآن، خطِ دورِ «لن ترانی»

صفحه‌ی آهنگِ محبوبش، که می‌گفتم ندارم
وای.. وای از «یاد ایامی که در گلشن فغانی..»

نه، تو را جانِ همان که دوستش داری کمد را
وا نکن، آن نامه‌ها و شعرهای امتحانی

نامه‌های خط‌خطی با تمبرهای عاشقانه
شعرهایی با ردیفِ شک‌برانگیزِ «فلانی»

غرق در فکرم، اذان صبح می‌گویند، ای وای!
جانمازم! آن دعایی که.. نمی‌خواهم بدانی!
«انسیه‌سادات هاشمی»
 

انسیه‌سادات هاشمی

خواستگار

سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی..

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

روضه‌خوان و اشباه‌الرّجال

بشیر بن خزیم اسدی روایت کرد:
«در کوفه زینب کبری همراه قافله‌ی اسرا بود
به خطبه برخاست...»: 

...سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت آوایِ اذان پیچید...
صدا، آری، صدای زخمیِ زن در گلویِ آسمان پیچید

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا [که راوی گفت:
طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوشِ نهروان پیچید]

نفس‌ها حبس شد در سینه، خَم شد شانه‌هایِ زیر بارِ شرم
صدا تا در سکوتِ سربی و سنگینِ زنگِ اُشتران پیچید

و امّا بعد.. [با انگشت، سویی را نشان می‌داد و... راوی گفت
که: از آن‌سو چه بوی سیبِ سرخی در مشام کاروان پیچید!]

الا! سرهایِ در پَستویِ دکّان‌هایِ بی‌عاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودایِ زر طوماری از سود و زیان پیچید

شمایان! با شمایم! «سایه‌مردانِ» شراب و شعر و شمشیر! آی!
که نقلِ ننگ‌تان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید

بپرس آیا کجا بودید وقتی «رود رودِ» آب... [راوی گفت
«شنیدم؟! یا که دیدم؟!»] مثل دود آهِ من تا بی‌کران پیچید؟

کجا بودید وقتی شِیهه‌ی خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنه‌ی دشنام و تیرِ طعنه و زخمِ زبان پیچید؟

خبر؛ آن دست‌های روی خاک افتاده‌ی چون پیچک سروی‌ست
که دور از آب، دور ساقه‌ی تنهای دست باغ‌بان پیچید

خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه، این راهِ ناهم‌وار
که با هر پیچ و خم وادی به وادی پابه‌پایِ ساربان پیچید

[«نمی‌جنبید آب از آب» راوی گفت..] و شب شطّ علیلی بود
شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید

«نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری...» [همچنان از کی؟]
که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوتِ روضه‌خوان پیچید

چه بود این؟ این صدای گریه‌ی من بود؟ در من گریه می‌کرد ابر؟
که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟
«علی‌رضا رجب‌علی‌زاده»

روضه‌خوان و اشباه‌الرّجال

علی‌رضا رجب‌علی‌زاده

۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

عهد ما از روز اول با حسین و با حسن

عهد ما از روز اول با حسین و با حسن
ذکر ما تا روز آخر یا حسین و یا حسن

با مُحرّم کربلایی شد دلِ ما شب به شب
روضه خواندیم از حسین، اما حسن... اما حسن...

روضه‌خوان غربتش، شب‌های خاموشِ بقیع
بی‌کس و تنها حسین و بی‌کس و تنها حسن

بی‌قرارِ قصه‌های کوچه و دیوار و در
رازدارِ غصه‌های مادرش زهرا حسن

می‌فرستد قاسم و عبداللهش را با حسین
تا بگیرد کربلا هم حُسنِ دیگر با حسن
«محمدمهدی سیّار»

عهد ما از روز اول با حسین و با حسن

محمدمهدی سیّار

۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ما گرم هم‌زبانی با یتیمی دیرجوش

ماه گرم هم‌زبانی با یتیمی دیرجوش
سرو، آن سروی که دارد بارِ خرما روی دوش

گوهر، آن گوهر که از شوقِ ظهورِ روی او
رودها از روز اول گشته‌اند آیینه‌پوش

نام او را می‌برم، نامی که بعد از بردنش
می‌شود شیرین دهانِ میثمِ خرمافروش

بندبندِ من گدای مدحتِ آن شاه شد
کاسه پیش آورده چشم و مُشت وا کرده‌ست گوش

من دلم سنگ است، اما کعبه یادم داده است
گاه لب وا می‌کند از شوق، سنگِ سخت‌کوش

ای خوشا تیغی که در پیکار بردارد خراش
یک دم اما در دفاع از او نیوفتد از خروش

ای خوشا هَمامِ عاشق دید مولا را و گفت
نرخِ جامِ باده جان کرده پیرِ می‌فروش

ای برادر! آن‌که با مهر علی داده‌ست دست
شمع بیت‌المال را باری نمی‌خواهد خموش

نام او را خوانده اما در مقامش مانده‌ام
چشم نابینای من درکی ندارد از نُقوش

جای گل رویید چاه و رفت بالا نخلِ آه
خونِ خاک از غربت او بارها آمد به جوش

کاسه‌ی صبر یتیمان شب سر آمد پشت در
رفت او و در خیالم بارها رفتم ز هوش

قرن‌ها بعد از علی دنیا بهارانی ندید
عاقبت از راه می‌آید سواری سبزپوش
«مسعود یوسف‌پور»
 

امیرالمؤمنین (ع)

ما گرم هم‌زبانی با یتیمی دیرجوش

مسعود یوسف‌پور

۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌