کمال‌گرام

متمایل به کمال

۱۹۷ مطلب با موضوع «سبک شعر :: غزل» ثبت شده است

سوخته مادر، چگونه شیر بیاید؟

سوخته مادر، چگونه شیر بیاید؟
کاش که یک قطره آب گیر بیاید

نیست برای من آب‌دارتر از این
گفت به مادر علی، که تیر بیاید

داغِ پسر دستگاه شور و رباب و 
ناله که باید از این مسیر بیاید

خواست خدا هم‌دمِ رقیه شود او
یاور زینب شود، اسیر بیاید

محسن و زهرا، رباب و اصغر گویا
خواست مراعات او، نظیر بیاید

آبله، زنجیر و زخم، سوغات این است
قافله، وقتی که از کویر بیاید

فکر نکردند که او ربابِ جوان است
شاید از این درد و داغ، پیر بیاید

هم‌نفسِ آفتاب بوده و باید
در نظرش سایه‌ها، حقیر بیاید

شعر چه دارد در این زمینه بگوید؟
قافیه وقتی که ناگزیر بیاید
«سیدمحمدحسین ابوترابی»

حضرت رباب

سوخته مادر چگونه شیر بیاید؟

سیدمحمدحسین ابوترابی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آمدم پیرانه‌سر اما جوان برخاستم

آمدم پیرانه‌سر اما جوان برخاستم
این‌چنین با تو نشستم، آن‌چنان برخاستم

وه چه شب‌هایی که با زلفِ سیاهت مو به مو
از سرِ شب درد دل کردم ، اذان برخاستم 

زندگی بی‌عشق ما را تا کجاها برده بود
یک شب از این خوابِ غفلت ناگهان برخواستم

دیدم آن‌جایی که تو هستی، نمی‌گنجد دوئی
تا که من پیدا نباشد، از میان برخاستم

تا نگیرد ذره‌ای رنگ تعلق دامنم
مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم

چون ندیدم آشیانی امن بر بام حیات
با همین حسرت نشستم، با همان برخاستم

آسیای چرخ وقتی نانِ بی‌منت نداشت
از سرِ این سفره بی یک لقمه نان برخاستم

کرد چشمش ایمنم از فتنه‌های روزگار
(با امین هرگه نشستم، در امان برخاستم)

این‌که در چشم غزل این‌قدر می‌آیم خروش
سرمه‌ام، از خاک پاک اصفهان برخاستم
«عباس شاه‌زیدی»

آمدم پیرانه‌سر اما جوان برخاستم

عباس شاه‌زیدی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

کوچ

من شرابم، شادی‌ام، شیون نمی‌آید به من
رودی از روحم، سرابِ تن نمی‌آید به من

هر قبایی را که خیّاطِ تعلّق دوخته‌ست
تن زدم، امّا سر سوزن نمی‌آید به من

شهر خاکِ خانه‌ها را بر سر خود ریخته است
کوچ، همراهم بیا، مسکن نمی‌آید به من

در شب تاریک و بیم راه و خوفِ بی‌کسی
غیرِ او از وادی ایمن نمی‌آید به من

چشم را بر هم زدم انگار در طور من است
او ترانی گفت و دیدم لن نمی‌آید به من

گرچه اسرار الهی را در او دیدم ولی
گفتنِ این حرف‌ها اصلا نمی‌آید به من

پادشاهی مهربان است و پناهم می‌دهد
از جوار رحمتش رفتن نمی‌آید به من

اشکم و از گوشه‌ی چشمِ یتیم افتاده‌ام
در جهانِ بی‌علیِ ماندن نمی‌آید به من

پشت سر ردّ اُحُد بر گُرده بود و پیش رو
تیغ می‌بارد اگر، جوشن نمی‌آید به من

سینه جان! مستی کن و با خنجرِ کوفی بگو
شادمان باشد که پیراهن نمی‌آید به من

کربلایی زخم روی پیکرم رقصید و باز
از سماعِ تیر، دل‌کندن نمی‌آید به من

چون نسیم آزادم و هرجا که باشم، باز هم
اهتزاز پرچمِ دشمن نمی‌آید به من

با رفیقانِ شهیدم عهد در خون بسته‌ام!
بی‌کفن می‌مانم و مدفن نمی‌آید به من
«حسن خسروی‌وقار»

امیرالمؤمنین (ع)

حسن خسروی‌وقار

من شرابم شادی‌ام شیون نمی‌آید به من

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مگیر فرصت بارانی نگاهم را

مگیر فرصت بارانی نگاهم را
مگر که پاک کنم نامه‌ی سیاهم را

جز اعتراف ببین آه در بساطم نیست
ولی تو می‌خری آیینه‌وار آهم را

گناه‌کارم و روزی که بازخواست کنی
به گردن کرمت می‌نهم گناهم را

برای آتش جرمم شفیع خواهم کرد
همین دو قطره مناجاتِ گاه‌گاهم را

قسم به عفو تو هرگز خطا نمی‌کردم
اگر که غیر تو می‌دید اشتباهم را

چنان رئوف و رحیمی که من طمع دارم
ثواب ثبت کنی کرده‌ی تباهم را

بگیر تنگ در آغوش مهربانی خود
مگیر از منِ بی‌کس پناه‌گاهم را
«علی سلیمیان»

علی سلیمیان

مگیر فرصت بارانی نگاهم را

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گفت زیبایان چرا یاران خوبی نیستند؟

گفت زیبایان چرا یاران خوبی نیستند؟
گفتمش زیرا وفاداران خوبی نیستند!

ای که تًرکِ عشق را از من طلب کردی! بدان
گوش‌های من بده‌کاران خوبی نیستند

خنده‌هایم گرچه حاشا کرده بغضم را ولی
چشم‌هایم آب‌ِروداران خوبی نیستند

وقت دیدار است! اما غصه‌ها دارم هنوز
عکس‌ها آن‌قدْر غم‌خوارانِ خوبی نیستند

گفتم آن نرگس چرا از من پرستاری نکرد؟
گفت بیماران پرستاران خوبی نیستند
«علی‌رضا نورعلی‌پور»
 

علی‌رضا نورعلی‌پور

گفت زیبایان چرا یاران خوبی نیستند؟

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مغرور و شاد و پرهیجانم کنارِ تو

مغرور و شاد و پرهیجانم کنارِ تو
زیباتر از تمام زنانم کنار تو

هم بودنِ تو مایه‌ی آرامش من است
هم تُند می‌شود ضربانم کنار تو

چون کوهْ استواری و آرام و مطمئن
چون رودها زلال و روانم کنار تو

شیراز و بلخ و قونیه در چشم‌های توست
وسعتْ گرفته است جهانم کنار تو

گفتی سخن بگو، چه بگویم از اشتیاق
بند آمده دوباره زبانم کنار تو

بشکن سکوت را که اگر وا شود لبم
آتش‌فشانِ در فورانم کنار تو

بگذار تا که شانه کنم زلفک تو را
تو موسیِ منی و شبانم کنار تو

شب‌های قدر، قدرِ مرا بیش‌تر بدان
این من که عاشق رمضانم کنار تو

با من بمان که غربت سی سال رفته را
از تن درآورم، بتکانم کنار تو

بر شانه‌ی تو سر بِگُذارد جوانیَم
یک عمر از تو شعر بخوانم کنار تو

من این زنی که از همه عالم گذشته است
سوگند می‌خورم که بمانم برای تو
«میتراسادات دهقانی»
 

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

مغرور و شاد و پرهیجانم کنارِ تو

میتراسادات دهقانی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به شب‌ها روزبودن را می‌آموزیم و خوش‌بینیم

به شب‌ها روزبودن را می‌آموزیم و خوش‌بینیم
مبادا تا طلوعِ صبحِ نو یک لحظه بنشینیم

سلام کوه بر این استواری‌ها که ما داریم
که دردِ قرن داریم و نمی‌گوییم غم‌گینیم

اگر گندم شدیم از ما به عنقا دانه پاشیدند
سلامِ قاف بر ما، ما که قوتِ مرغِ آمینیم

سلام مصحفِ جاوید بر دست و زبان ما
که ما نون و قلم هستیم، ما زیتون و وَالتّینیم

ردای حافظ و سعدی، خُمِ خیام و مولانا
غمِ نیما، دلِ سایه، تبسم‌های پروینیم

بروید هرچه از ما میوه‌ای جز جان نخواهد داد
که ما آمیزه‌ای از بذر جان‌های نخستینیم

اگر چیزی در این عالم بماند،‌ خونِ گرمِ ماست
امیرانِ به‌خون‌آغشته‌ی گرمابه‌ی فینیم
«سجاد حیدری قیری»

به شب‌ها روزبودن را می‌آموزیم و خوش‌بینیم

سجاد حیدری قیری

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به سقف خیره‌شدن‌های قبلِ خواب بس است

به سقف خیره‌شدن‌های قبلِ خواب بس است
بخواب، فکر و خیالاتِ بی‌حساب بس است

مرا به عالم و آدم چکار؟ تا غم هست
اگر منم، که مرا ای رفیقِ ناب، بس است

سکوت، پاسخِ اظهارِ عشقِ من به تو بود
مرا که اهل سخن هستم این جواب بس است

پیِ تو بودنم و دورترشدن تا کِی؟
دویدن و نرسیدن به این سراب بس است

میانِ برزخِ وصل و فراق مگذارم
بیا و یک‌سره کن کار را، عذاب بس است
«محمد عزیزی»

به سقف خیره‌شدن‌های قبلِ خواب بس است

محمد عزیزی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ورق زد آلبوم را، عکس سایه‌روشنی آمد

ورق زد آلبوم را، عکس سایه‌روشنی آمد
و حسرت بر زبانش، ناگهان نامِ زنی آمد

لباسِ سبز، شالِ سبز، چشمانِ خمارِ سبز
در ایوانش چه بوی پونه و آویشنی آمد

نوار کاسِتِ شادِ قدیمی را که روشن کرد
به یادش خاطراتِ لاله‌زارِ دامنی آمد

دلش با توپِ سرخی رفت روی بام همسایه
دلِ چل‌تکه زیر دستِ چاقوی زنی آمد

پس از آن مادری با این غمِ جوگندمی سر کرد
جوانِ اهلی‌اش از خانه رفت و توسَنی آمد

همان توپی که روزی پاره کردم را به دستم داد
به قصد وصله بر زخم گلِ پیراهنی آمد

نمی‌دانست آب و دانه از بغضم نمی‌کاهد
قفس شد، دانه‌ی اشکم به چشمش ارزنی آمد

همین که رفت و عشقش مثل سنجاق از سرم وا شد
به گندم‌زارِ من با وعده‌ی سرخرمنی آمد

پس از «آیا وکیلم؟» در سکوتِ سوره‌ی مریم
ببین دوشیزه‌ی غم با چه بشکن‌بشکنی آمد

من و او تکه‌هایی گم‌شده از عکسِ یک‌دیگر
دلِ قیچی چطور اندازه‌ی سرِ سوزنی آمد؟
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

ورق زد آلبوم را عکس سایه‌روشنی آمد

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گفتند بی‌نصیب شده‌ست آدم از بهشت

گفتند بی‌نصیب شده‌ست آدم از بهشت
گفتم که سیب سرخ چه دارد کم از بهشت؟

آدم اگر ز باغ خدا سیب چیده است
بیرون کشیده است دلی خُرّم از بهشت

حوّای من، هوای تو یعنی بهشت و من
این هدیه را برای تو آوردم از بهشت

با زخمِ دل بساز که بالِ فرشتگان
می‌آورد برای دلت مرهم از بهشت

بنشین لبی بخند، برایم غزل بخوان
بگذار پُر شود همه‌ی عالم از بهشت

بی‌شک تویی بهشت من و در تمام عمر
غافل نبوده است دلم یک دم از بهشت

امروز در برابرم از مهر و قهر تو
هم از جهنم آینه دارم هم از بهشت

فردا مباد بی‌تو که فردا بدون تو
بی‌زارم از جهنم و بی‌زارم از بهشت
«جواد جعفری‌نسب»

جواد جعفری‌نسب

گفتند بی‌نصیب شده‌ست آدم از بهشت

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌