کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲۷۸ مطلب با موضوع «سبک شعر» ثبت شده است

دقیقاً ساعتی پیش از غروبِ روزِ آخر بود

دقیقاً ساعتی پیش از غروبِ روزِ آخر بود
هوا ابری و تو بارانی و چشمانِ من تر بود

به جای دستِ من در دست‌های تو تفنگی سرد
به جای دستِ تو در دستِ من سرمای آذر بود

به هم دستانِ خود را از خجالت می‌فشردم سخت
برای گفتنِ حرفی که از صبرم فراتر بود

اگر می‌گفتم آن را ضامنِ بغضم رها می‌شد
و از طوفانِ ترکش‌های آن قلبِ تو پرپر بود

نگفتم سر به زیر انداختم آن روزها، آخر
جدایی‌ها در اوجِ عاشقی رزقی مقدّر بود

صلاحت بود چشمانت به چشمی دل نبندد
آه نگاهم چکمه‌هایت را به جای چشمت از بر بود

خطر کردم، سرم را اندکی بالاتر آوردم
ترازِ تشنگی در چشمانِ ما برابر بود

نگاهم کردی و در لحظه‌ای بستی به رگبارم
دلم یک زخمیِ تنها و چشمانت دو لشکر بود

دلم لرزید لبخندی به لب‌هایم نشست و بعد
وداعت، خنده‌ام را بر لبانم کشت، خنجر بود

دلم می‌خواست می‌گفتم بمان تا آخرِ هفته
قرارِ جشن‌مان جمعه شبِ میلادِ حیدر بود

به من گفتی که بادمجان بم آفت ندارد که
ولی حرفِ نگاهِ خیس تو به چیز دیگر بود

اذان گفتند، گفتی راهی والفجر خواهی شد
اذان بود و از آن‌رو رمزمان الله اکبر بود

تو رفتی و اذان غم‌گین‌تر از هرروز اشهد گفت
حکایت همچنان باقی ولی پایانِ دفتر بود

پس از تو هر اذان شش بار با من از تو می‌گوید
تو حتی انتخابِ رمزهایت نیز محشر بود
«انسیه‌سادات هاشمی»

انسیه‌سادات هاشمی

دقیقاً ساعتی پیش از غروبِ روزِ آخر بود

۲۳ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

خواب دیدی شبی که جلادان، فرشِ دارالخلافه‌ات کردند

خواب دیدی شبی که جلادان، فرشِ دارالخلافه‌ات کردند
گردنت را زدند با نی‌رنگ، به شهیدان اضافه‌ات کردند

می‌خروشیدی: این‌که می‌بینید، شیمیائی است، مومیائی نیست
نه ابوالهول‌ها نفهمیدند، متهم به خرافه‌ات کردنت

چارده سال می‌شود، یا نه، چارده قرن سخت می‌گذرد
بی‌قراری مکن خبر دارم، سرفه‌ها هم کلافه‌ات کردند

زخم‌ها، ماسک‌های اکسیژن، چه می‌آید به صورتت، مؤمن!
تو بدانی اگر که تاول‌ها چقَدَر خوش‌قیافه‌ات کردند

شهرها برجِ مست می‌سازند، برج‌ها بت‌پرست می‌سازند
شرقِ ما حیف غرب وحشی شد، محو در دودِ کافه‌ات کردند

فکرِ بال تو را نمی‌کردند، روح ترخیص می‌شد از بدنت
و تو بالای تخت می‌دیدی، کفنت را ملافه‌ات کردند

جا ندارند در هبوطِ خزه، سروها -جمله‌های معترضه-
زود رفتی به حاشیه ای متن! زود حرفِ اضافه‌ات کردند
«عباس احمدی»

جان‌بازان

خواب دیدی شبی که جلادان فرشِ دارالخلافه‌ات کردند

شهدا

عباس احمدی

۲۳ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

بی‌تاب‌تر از جانِ پریشان در تب

بی‌تاب‌تر از جانِ پریشان در تب
بی‌خواب‌تر از گردشِ هذیان بر لب

بی‌رؤیت روی او بلاتکلیفم
مثلِ گلِ آفتاب‌گردان در شب
«محمدمهدی سیّار»

بی‌تاب‌تر از جانِ پریشان در تب

محمدمهدی سیّار

۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

سینه‌ام پُر می‌شود باز از هوای مادرم

سینه‌ام پُر می‌شود باز از هوای مادرم
تا سرم را می‌گذارم روی پای مادرم

با همین موی سپیدی که نشسته بر سرم
کودکی هستم به دنبال صدای مادرم

مانده روی صورتِ چین‌وچورک‌افتاده‌ام
مثلِ ردِ نور جای بوسه‌های مادرم

هر زمانی که گره انداخت در کارم جهان
باز شد بی‌وقفه با دستِ دعای مادرم

دور دنیا گشتم و جایی ندیدم بهتر از
گرمی آغوش پاک و بی‌ریای مادرم

کم ندارم هیچ چیزی با حضور او ولی
کم شود ای کاش از قرص و دوای مادرم

کاش می‌شد می‌تکاندم با دو دست کوچکم
برف را از روی گیسوی رهای مادرم

خوش به حال من که دستانِ خدا آمیخته
سرمه‌ی چشمِ مرا با خاک پای مادرم

کاش راضی باشد از من این رفیق بی‌کلک
من رضای مادرم هستم، رضای مادرم
«رضا نیکوکار»

رضا نیکوکار

سینه‌ام پُر می‌شود باز از هوای مادرم

مادر

۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مترس ای دشتِ بی‌باران، گلستان می‌شوی یک روز

مترس ای دشتِ بی‌باران، گلستان می‌شوی یک روز
بخند ای ابر سرگردان که باران می‌شوی یک روزی

تو هم ای خوشه‌ی گندم که می‌لرزی در این سرما
تنور مِهر روشن می‌شود، نان می‌شوی یک روز

ببین ایثار چاهی را که از خود می‌رود تا آب
تو هم ای چشمه! دستِ شسته از جان می‌شوی یک روز

جهان هر چند تاریک است، ایمان با تو می‌گوید
چرا می‌ترسی از شب؟ نورباران می‌شوی یک روز

درونِ خویش ماندی، گم شدی، دیوانگی این است
که بیرون از خودت ای دیو، انسان می‌شوی یک روز

اگر مِهر خدا را مُهر کردی بر دلت، آن‌گاه
رها از مکر اهریمن، سلیمان می‌شوی یک روز
«سعید یوسف‌نیا»

سعید یوسف‌نیا

مترس ای دشتِ بی‌باران گلستان می‌شوی یک روز

۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

با من بگو با مرگ در بستر چه باید کرد؟

با من بگو با مرگ در بستر چه باید کرد؟
با زندگی -این قرص خواب‌آور- چه باید کرد؟

مرداد را با گرمیِ خونِ تو طی کردیم
با سردی پایان شهریور چه باید کرد

دنیا به قصدِ کشتنِ ما دل‌بری‌ها کرد
ما دیو را کشتیم با دل‌بر چه باید کرد؟

یا کاسه را لبریز کن، یا جام را بشکن
ساقی! تو می‌دانی که با ساغر چه باید کرد

ای دوست در قاموسِ تو سرداشتن ننگ است
با این سرِ جامانده بر پیکر چه باید کرد

سرمُهر، سرسجاده، سرتسبیحِ عشاق است
من تازگی فهمیده‌ام با «سر» چه باید کرد

ای عشق این از جسمُ بی‌پیراهن، این از سر
آماده‌ی دل‌کندم، دیگر چه باید کرد؟
«سیدعلی شکرالهی»

با من بگو با مرگ در بستر چه باید کرد؟

سیدعلی شکرالهی

شهدا

۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

اهل مسجد شده‌ام جامِ پیاپی بفروشم

اهل مسجد شده‌ام جامِ پیاپی بفروشم
ایستگاه صلواتی بزنم مِی بفروشم

اهل مسجد شده‌ام گرمی مردادی خود را
به تن لاغر و سرمازده‌ی دِی بفروشم

چشم در چشم خدا یک دهن آواز بخوانم
به شبانانِ برانگیخته‌اش نِی بفروشم

هان! به آن پیرزنِ خسته بگو پیش بیاید
آمدم یوسف خود را به زَرِ وِی بفروشم

اربعین است خُمم را سرِ بازار بیارم
اگر امروز تقلا نکنم کِی بفروشم؟

بد به حال من اگر تشنگی کرببلا را
به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم
«سیدعلی شکرالهی»

اهل مسجد شده‌ام جامِ پیاپی بفروشم

سیدعلی شکرالهی

مسعود یوسف‌پور

کربلا

۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

عمری‌ست گفته‌ایم به عشقِ تو یا علی

عمری‌ست گفته‌ایم به عشقِ تو یا علی:
«یا مَظهَرَ العَجائِبَ یا مُرتَضی علی»

دست مرا بگیر که از پا فتاده‌ام
تا کی کنم به بَحر بلایا شنا، علی؟

من کیستم که بر سر خوانت بخوانی‌ام؟
شاهانِ عالم‌اند به خوانت گدا، علی!

من کیستم که لاف ز عشق علی زنم؟
این کَلبِ آستانه کجا و کجا علی؟

در راهِ عشق، غیرِ علی در میانه نیست
از ابتدا علی‌ست و تا انتها علی

عَنقای عشق دربه‌درِ قاف قنبر است
دیگر چه سان پَرد مگسِ عقلْ تا علی

با مِهرش از عدم به وجود آمدیم ما
یعنی که هست رمز فنا و بقا علی

چون خیر و شر رقم به یدالله می‌‌خورد
حُسن‌القضاست از پس سوءالقضا، علی

در حیرتم که خلق چرا رو به هم زنند!
وقتی که هست بر همه مشکل‌گشا علی

عالم تمامْ خصم و فقط دوست حیدر است
خلقی غریبه‌اند و فقط آشنا علی

بیم عذاب چیست؟ حساب‌وکتاب چیست؟
وقتی شفیع ماست به روز جرا علی 

خیبرگشا علی‌‌ست فقط، ای خوشا علی
مَرحب‌فِکَن علی‌ست فقط، مَرحبا علی

در گویش ملائکه تغییر می‌کند
«حَیِّ عَلَی اَلصَلاة»، به حَیِّ عَلَی علی

مِهر و مَه و فلک به نماز ایستاده‌اند
کرده‌ند اقتدا همه و مقتدا علی

می‌ایستند خیلِ ملائک به حرمتش
هرچند می‌نشست روی بوریا علی

ارض و سما به دور علی چرخ می‌زنند
فرمان‌بر است عالم و فرمان‌روا علی

خاک نجف به کرسیِ عرش ایستاده است
در آن‌چه خفته است به این کبریا علی

هرچند ناخنش به فلک سربه‌سر رود
با کودکی یتیم رود پابه‌پا علی

از یُمن طلعتش همه را عَفو می‌کنند
آید اگر به جلوه به روز جزا علی

هرگز نبوده است جدا از علی، خدا
هرگز نبوده است جدا از خدا، علی

مَشعر علی و کعبه علی و مِنا علی
زمزم علی و مروه علی و صفا علی

حیدر، اباالحسن، اسدالله، مرتضی
صفدر، ابوتراب، ولی، ایلیا، علی

نوح و خلیل و موسی و عیسی و مصطفی
سرّ ظهور یک‌به‌یک انبیا علی

نور نهان به فرّه‌ی قُدسیِ هشت و چهار
تاجِ سر و فروغ رخِ اولیا علی

سرمست گشت شام عروجش نبی که دید
صاحب‌سخن خداست و صاحب‌صدا علی

آن شب که فاصله دو کمان بود تا خدا
خود را رسولْ گرمِ سخن یافت با علی

معنی شد از مباهله «یک روح در دو تن»
یا مصطفی محمّد و یا مرتضی علی

چون روز روشن است پس از لیلةالمبیت
تنها یکی‌ست با نبی اهلِ وفا، علی 

در بیش و کم اگرچه نگنجد علی، ولی
کم از خَس است خصمش و بیش از طلا علی

در کوچه شد ز جُور، قدش گر دو تا علی
در خانه بود مِهر بتولش عصا علی

خَلقی‌ست مبتلای علی، کیست فاطمه؟
کافتاده در محبت او مبتلا علی

دست خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟
کز جان، به راه او همه تن گشته پا علی 

چشم خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟
کز گَرد چادرش بِکِشد توتیا علی

شیرِ خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟
کز غم به حِرز او ببرد التجا علی

وَجه خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟
کز عالمی کند به رخش اکتفا علی

می‌خواستم که مدحِ علی سر کنم، ولی
تا خاک پای فاطمه شد رَهنما علی

من اَلکَنم ز مِدحَتِ خاتونِ عالمِین
وقتی که گفته حضرت او را ثنا، علی

گوید مگر مدیح علی، شخص فاطمه
گوید مگر مدیحه‌ی خیرالنساء، علی

شادم که جز وِلای تو و مِهر فاطمه
چیزی نمانده از همه دنیا مرا، علی

عمری‌ست گفته‌ایم فقط «یا علی مدد»
آری مدد ز غیر تو ننگ است یا علی!
«محمود حبیبی کسبی»

امیرالمؤمنین (ع)

حضرت فاطمه (س)

عمری‌ست گفته‌ایم به عشقِ تو یا علی

محمود حبیبی کسبی

۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

روزگاری دلم پر از غم بود

روزگاری دلم پر از غم بود
هرچه می‌خواستم فراهم بود

داشتم باغِ حیرتی سرشار
چشمم آیینه‌دارِ شبنم بود

هر خیالی به غیرِ خاطرِ دوست
در دلم می‌نشست، مُبهم بود

دل به سستی به دست غم دادم
رشته‌ی مِهرِ دوست محکم بود

حیف شد در ترازوی کرَمش
بارِ سنگینِ جُرم من کم بود

این که ما را به توبه عادت داد
اولین اشتباهِ آدم بود

*****
دادم آیینه را به دستِ دلم
خود شدم باعث شکستِ دلم
*****

شعله‌وارم، زبانه‌ای دارم
داغ‌دارم، نشانه‌ای دارم

جانِ زهرا، به عشق توست اگر
ناله‌ها را بهانه‌ای دارم

هم‌نوا با تَرنُّمِ دلِ خون
نینوایی‌ترانه‌ای دارم

بی‌تو گُم در مسیر طوفان‌ها
با تو اما کرانه‌ای دارم

می‌توانی بپرسی از مهتاب
ناله‌های شبانه‌ای دارم

تا سَحَر با ستاره‌های صبور
قصه از تازیانه‌ای دارم

*****
قصه از تازیانه‌ای که هنوز
بر تنِ عشق می‌خورد شب‌وروز
*****

آتشم زد غمت که آب شوم
در تب‌وتاب غم کباب شوم

اگر آتش زبانه‌ی غمِ توست 
دوست دارم در آتش آب شوم

عاشقم، از بلا نپرهیزم
تا ابد هم اگر عذاب شوم

ذرّه‌ام در پناه سایه‌ی تو 
می‌توانم که آفتاب شوم

آمدم تا حریم خانه‌ی دوست
شاید از مَحرمانْ حساب شوم

اولین فصل عشق را خواندم 
عنقریب است لاکتاب شوم

*****
جانِ زهرا بگیر دستم را
بکشن این جانِ خودپرستم را
*****

به حسینی که زاده‌ی زهراست
دو جهان در اراده‌ی زهراست

عشق با آن شکوهِ بی‌مانند
عضوی از خانواده‌ی زهراست

خیمه‌ی نُه فلک از آن بر پاست 
که به پا ایستاده‌ی زهراست

این سَبُک‌سیرِ شعله‌ور، خورشید
تا ابد مستِ باده‌ی زهراست

چرخِ گردون، به دوستی سوگند
که دل‌ازدست‌داده‌ی زهراست

این‌که شرحش همیشه دشوار است
زندگانی ساده زهراست

*****
وصف او چون کنم که زهرا کیست؟
شعر من لایقِ ثنایش نیست
*****
«ناصر فیض»

حضرت فاطمه (س)

روزگاری دلم پر از غم بود

ناصر فیض

۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

بهلا مها چو کنم خطا، که تو کان بخششی و عطا

بهلا مها چو کنم خطا، که تو کان بخششی و عطا
بهلا حلاوتِ «هَلْ أَتَیٰ»، بهلا صلابتِ لا فِتیٰ

همه نفس مصطفوی تویی، همه عدل مرتضوی تویی
همه پهلوان قوی تویی، که ز قلعه در بکند ز جا

نبُود به عالم از این خبر، خبری مهم‌تر و معتبر
که نبی مدینه‌ی علم اگر بشود تویی همه بابُ‌ها

خبرت به خیبریان چه بُود؟ به نبردِ تن‌به‌تن‌ت چه شد
که نگفته در همه عمر خود لبِ مَرحَب این همه مَرحبا

تو وصی، تو نایبِ مطلقی، تو هماره حق و مع‌الحقی
تو شکوه عرصه‌ی خندقی، که فکنده عبدِ ودان ز پا

تو امیرِ وادیِ فهمی و تو ضمیر «لَحْمُکَ لَحْمِی»‌ و
تو سفیرِ شدت و رحمی و تویی ابتدا، تویی انتها

گِره اَر گشوده نشد، علی، به حُنِین و بَدر و اُحُد، علی
به خدا که گفته به خود علی، که علی نگفته به خود خدا

پِی زَر تمام شَهان دوان، تو چه کرده‌ای شَهِ مؤمنان؟
که به قدر عطسه‌ی بز جهان، شده در نگاه تو بی‌بها

تو عقیل را به نشانه‌ای، همه آتشی و زبانه‌ای
تو طلا نِهی، تو خزانه‌ای، که طلا شود به تو مبتلا

تو هماره وان دگران گهی، به نماز خود ز چه آگهی
که نِگین پادِشَهی دهی ز کرم به سائلِ بی‌نوا

تو کجا و چون‌دگران‌شدن؟ پسِ پشتِ فتنه نهان شدن؟
تو کجا شبیه فلان شدن؟ تو کجا و نطق «عَنِ الْهَوَىٰ»؟

«هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَىٰ»، چو مرام مهتدیان تویی
چو امامِ مُتّقیان تویی، «هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ»

همه می‌دوند و به سوی تو، همه تشنگان سبوی تو
خُنُکا که رازِ مگوی تو، به غدیرِ خُم شده برملا

همه واله‌ی مِیِ ذات تو، همه مستِ جامِ صفات تو
شده روشن از نفحات تو، صفحاتِ مُصحفِ مصطفی

به سگان ز غرش حیدری، بچشان عذاب غضنفری
بچشان که گله‌ی کافری، برود به قهر و به قهقرا

همه چشم من شده جوی خون، زده حسرت آتشم از درون
چه کنم اگر که رود برون، ز دلم محبتِ مرتضی؟

به صف جزا همه خامُش و متواری و متوحش و
دل هرکسی به کسی خوش و به تو دل‌خوشیم اسدللها
«محمدرضا طهماسبی»

امیرالمؤمنین (ع)

بهلا مها چو کنم خطا که تو کان بخششی و عطا

محمدرضا طهماسبی

۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌