کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲۷۸ مطلب با موضوع «سبک شعر» ثبت شده است

آورده‌اند که انوشیروان عادل را..


آورده‌اند که انوشیروانِ عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرَد. نوشیروان گفت: «نمک به قیمت بِسِتان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد». گفتند از این قدر چه خِلل آید؟ گفت بنیادِ ظلم در جهان، اوّل اندکی بوده‌ست. هرکه آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.

اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبی
بر آورند غلامانِ او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانَش هزار مرغ به سیخ
«سعدی»

انوشیروان عادل

حکایت

سعدی

۱۱ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

در آرزوی بوس و کنارت مُردم

در آرزوی بوس و کنارت مُردم
وز حسرتِ لعلِ آب‌دارت مُردم

قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مُردم
«حافظ»

بوسه

حافظ

در آرزوی بوس و کنارت مُردم

۱۰ خرداد ۰۳ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

داد معشوقه به عاشق پیغام

داد معشوقه به عاشق پیغام
که کُنَد مادرِ تو با من جنگ

هر کجا بینَدَم از دور کُنَد
چهره پُرچین و جَبین پُر آژَنگ

با نگاهِ غضب‌آلود زَنَد
بر دلِ نازکِ من تیرِ خَدَنگ

از درِ خانه مرا طَرد کُنَد
هم‌چو سنگ از دَهَنِ قَلماسنگ

مادرِ سنگ‌دلَت تا زنده‌ست
شهد در کام من و توست شَرَنگ

نشوم یک‌دل و یک‌رنگ تو را
تا نسازی دلِ او از خون، رنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت، بی‌خوف و دِرَنگ

رَوی و سینه‌ی تنگش بِدَری
دل برون آری از آن سینه‌ی تنگ

گرم و خونین به مَنَش باز آری
تا بَرَد زآینه‌ی قلبم، زنگ

عاشقِ بی‌خردِ ناهنجار
نَه، بَل آن فاسقِ بی‌عصمت و نَنگ

حرمت مادری از یاد بِبُرد
خیره از باده و دیوانه ز بَنگ

رفت و مادر را، افکَنْد به خاک
سینه بِدَرید و دلْ آورد به چَنگ

قصدِ سرمنزلِ معشوق نُمود
دلِ مادر، به کَفَش چون نارَنگ

از قضا خورْد دمِ در به زمین
واندکی سوده شد او را آرَنگ

وان دلِ گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی‌فرهنگ

از زمین باز چو برخاست نُمود
پیِ برداشتنِ آن آهَنگ

دید کز آن دلِ آغشته‌به‌خون
آیَد آهسته برون این آهنگ:

«آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ»
«ایرج‌میرزا»

ایرج‌میرزا

داد معشوقه به عاشق پیغام

۱۰ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

میان شادیِ دیدار و انتظار، یکی

میان شادیِ دیدار و انتظار، یکی
همیشه قسمتِ مرد است از این دو کار، یکی

هزار دوست، غمِ مرا شنیده‌ است ولی
نیامده‌ست به یاری از این هزار، یکی

به سویت آمده‌ام با دو هم‌سفر در راه
دل‌شکسته یکی، جانِ بی‌قرار یکی

تو پادشاهِ همه عالمی به تنهایی
من از میانِ گدایانِ بی‌شمار یکی

به بامِ هیچ ‌کسی جز تو پر نخواهم زد
که نیست مثل تو در خلقِ روزگار یکی
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

میان شادیِ دیدار و انتظار یکی

۰۹ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

با دوکِ خویش، پیرْزنی گفت وقتِ کار

با دوکِ خویش، پیرْزنی گفت وقتِ کار
کاوَخ! ز پنبه‌ریشتنم موی شد سفید

از بس که بر تو خَم شدم و چشم دوختم
کم‌نور گشت دیده‌ام و قامتم خَمید

اَبر آمد و گرفت سرِ کُلبه‌ی مرا
بر من گریست زار که فصلِ شَتا رسید

جز من که دستم از همه چیزِ جهان تُهی‌ست
هر کس که بود، برگ زمستان خود خَرید

بی زر، کسی به کس نَدَهَد هیزم و زغال
این آرزوست گر نگری، آن یکی امید

بر بست هر پرنده درِ آشیان خویش
بگریخت هر خزنده و در گوشه‌ای خَزید

نور از کجا به روزنِ بی‌چارگانْ فُتَد
چون گشت آفتابِ جهان‌تاب ناپدید؟

از رنجِ پاره‌دوختن و زحمتِ رُفو
خونابه‌ی دلم ز سرِ انگشت‌ها چکید

یک جای وصله در همه‌ی جامه‌ام نماند
زین روی وصله کردم، از آن رو ز هم درید

دیروز خواستم چو به سوزن کنم نخی
لرزید بندِ دستم و چشمم دگر ندید

من بس گرسنه خُفتم و شب‌ها مَشام من
بوی طعامِ خانه‌ی هم‌سایگان شنید

ز اندوهِ دیرگشتنِ اندودِ بامِ خویش
هر گه که اَبر دیدم و باران، دلم طپید

پرویزَن است سقفِ من، از بس شکستگی
در برف و گِل چگونه توانَد کسْ آرمید؟

هنگامِ صبح در عوض پرده، عنکبوت
بر بام و سقف ریخته‌ام تارها تنید

در باغِ دَهر، بَهرِ تماشای غنچه‌ای
بر پای من به هر قدمی، خارها خَلید

سیلاب‌های حادثه بسیار دیده‌ام
سیلِ سرشک، زان سبب از دیده‌ام دوید

دولت چه شد که چهره ز درماندگان بتافت؟
اقبال از چه راه ز بی‌چارگان رَمید

پروین، توان‌گران غمِ مِسکین نمی‌خورند
بی‌هوده‌اش مَکوب که سرد است این حَدید
«پروین اعتصامی»

با دوکِ خویش پیرْزنی گفت وقتِ کار

پروین اعتصامی

۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مِدحَت کن و بِسْتای کسی را که پِیَمْبَر

مِدحَت کن و بِسْتای کسی را که پِیَمْبَر
بِسْتود و ثنا کرد و بِدو داد همه کار

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؟
جز شیرِ خداوندِ جهان، حیدرِ کرّار

این دین هدیٰ را به مَثَل، دایره‌ای دان
پیغمبرِ ما مرکز و حیدرْ خط پرگار

علمِ همه عالم به علی داد پِیَمْبَر
چون ابرِ بهاری که دهد سیل به گلزار
«کسایی»

امیرالمؤمنین (ع)

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

کسایی

۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ماییم و پی حادثه‌ای دربه‌دری‌ها

ماییم و پی حادثه‌ای دربه‌دری‌ها
هر لحظه خبر می‌رسد از بی‌خبری‌ها

دل، طاقتِ این داغِ جگرسوز ندارد
برگرد و رهامان کن از این خون‌جگری‌ها

برگرد که ما خاطره‌ی خوب نداریم
از آن شبِ تاریک و از آن بی‌پدری‌ها

هم‌صحبتِ ما بودی و هرگز نشِنیدی
اخبارِ وطن را فقط از دور و بری‌ها

در سیلِ بلا‌ها عوضِ کاخ‌نشینی
دیدیم تو را خاک‌نشینْ با کپری‌ها

دیدیم صفای تو و صافیِ تو، وقتی
خون بود دل ملتی از حیله‌گری‌ها
«حسن زرنقی»

حسن زرنقی

شهید سیدابراهیم رئیسی

ماییم و پی حادثه‌ای دربه‌دری‌ها

۰۶ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تمامِ شب، همه دستانی از دعا مردم

تمامِ شب، همه دستانی از دعا مردم
و دست‌های دعا جانبِ خدا مردم

کسی که دردِ شما را عمیق می‌فهمید 
کجاست در دل این شب؟ کجا... کجا مردم؟!

کسی که مثلِ شما بود، ساده و خاکی
کسی که مثل شما بود بی‌ریا، مردم!

به منجنیقِ بلا اندر است ابراهیم
به آتشِ حسرات‌ند، بی‌نوا مردم

درونِ جنگلِ مِه رفته‌ای فرو، امّا‌
نمی‌شوند ز یادت دمی جدا مردم

به دست‌های توسّل، تو را طلب کردند‌
نمی‌کنند تو را لحظه‌ای رها مردم

به آستانِ رضا سر نهاده‌اند امشب
برای یافتنِ خادم‌الرّضا مردم

یکی شدند دوباره، به بَرْکَتِ یادت
رها ز تفرقه گشتند، مرحبا مردم!
«محمدرضا ترکی»

تمامِ شب همه دستانی از دعا مردم

محمدرضا ترکی

۰۶ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آه! اگر دورانِ شیرینِ وفا خواهد گذشت

آه! اگر دورانِ شیرینِ وفا خواهد گذشت
روزهای هم‌نشینی‌های ما خواهد گذشت

بعدِ من تنها نخواهی ماند اما بعدِ تو
بر منِ تنها نمی‌دانی چه‌ها خواهد گذشت

عاشقانِ تازه‌ات اهل کدام آبادی‌اند؟
عطرِ گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟

تابِ دورافتادنم از تابِ گیسوی تو نیست
کِی دلِ آشفته از مویِ رها خواهد گذشت؟

ای دعای عاشقان پشت‌وپناهت بازگرد..
بی‌تو کارِ دوست‌دارانْ از دعا خواهد گذشت
«سجاد سامانی»

آه! اگر دورانِ شیرینِ وفا خواهد گذشت

سجاد سامانی

۰۶ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گفتم از نزدیکیِ دیدار، گفتی: «ساده‌ای!

گفتم از نزدیکیِ دیدار، گفتی: «ساده‌ای!
دورم از دیدار با هر پیشِ‌پاافتاده‌ای»

کوچکم خواندی، که پیشِ چشمِ ظاهربینِ تو
دیگران کوه‌اند و من سنگِ کنارِ جاده‌ای

شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌کس حتی شبیه‌ت نیست، فوق‌العاده‌ای!

با دلِ آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی..
از دل‌آزردن که حرفی می‌شود، آماده‌ای

باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحانِ تازه‌ای از امتحان‌پس‌داده‌ای
«سجاد سامانی»

سجاد سامانی

گفتم از نزدیکی دیدار گفتی: «ساده‌ای!

۰۶ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌