کمال‌گرام

متمایل به کمال

۶۵ مطلب با موضوع «شاعران :: دیگران» ثبت شده است

آمدی با عشق شکلی تازه از من ساختی

آمدی با عشق شکلی تازه از من ساختی
کار آسانی نبود از آه، آهن ساختی

معبدی خاموش بودم پیش از این زرتشت من
تو مرا آتش زدی، این‌گونه روشن ساختی

آن‌قدر شد چشم‌هایت داستان این و آن
تا مرا با مردم این شهر دشمن ساختی

دست‌هایت را گره کردی به دور گردنم
این زمستان هم برایم شال‌گردن ساختی

خسته بودم با شکوه شانه‌ی مردانه‌ات
سال‌ها کوهی برای تکیه‌کردن ساختی

قایقی در ساحلی متروک بودم، آمدی
آمدی کشتیِ نوح از روح این زن ساختی
«حمیده پارسافر»

آمدی با عشق شکلی تازه از من ساختی

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش

حمیده پارسافر

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

سوخته مادر، چگونه شیر بیاید؟

سوخته مادر، چگونه شیر بیاید؟
کاش که یک قطره آب گیر بیاید

نیست برای من آب‌دارتر از این
گفت به مادر علی، که تیر بیاید

داغِ پسر دستگاه شور و رباب و 
ناله که باید از این مسیر بیاید

خواست خدا هم‌دمِ رقیه شود او
یاور زینب شود، اسیر بیاید

محسن و زهرا، رباب و اصغر گویا
خواست مراعات او، نظیر بیاید

آبله، زنجیر و زخم، سوغات این است
قافله، وقتی که از کویر بیاید

فکر نکردند که او ربابِ جوان است
شاید از این درد و داغ، پیر بیاید

هم‌نفسِ آفتاب بوده و باید
در نظرش سایه‌ها، حقیر بیاید

شعر چه دارد در این زمینه بگوید؟
قافیه وقتی که ناگزیر بیاید
«سیدمحمدحسین ابوترابی»

حضرت رباب

سوخته مادر چگونه شیر بیاید؟

سیدمحمدحسین ابوترابی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آمدم پیرانه‌سر اما جوان برخاستم

آمدم پیرانه‌سر اما جوان برخاستم
این‌چنین با تو نشستم، آن‌چنان برخاستم

وه چه شب‌هایی که با زلفِ سیاهت مو به مو
از سرِ شب درد دل کردم ، اذان برخاستم 

زندگی بی‌عشق ما را تا کجاها برده بود
یک شب از این خوابِ غفلت ناگهان برخواستم

دیدم آن‌جایی که تو هستی، نمی‌گنجد دوئی
تا که من پیدا نباشد، از میان برخاستم

تا نگیرد ذره‌ای رنگ تعلق دامنم
مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم

چون ندیدم آشیانی امن بر بام حیات
با همین حسرت نشستم، با همان برخاستم

آسیای چرخ وقتی نانِ بی‌منت نداشت
از سرِ این سفره بی یک لقمه نان برخاستم

کرد چشمش ایمنم از فتنه‌های روزگار
(با امین هرگه نشستم، در امان برخاستم)

این‌که در چشم غزل این‌قدر می‌آیم خروش
سرمه‌ام، از خاک پاک اصفهان برخاستم
«عباس شاه‌زیدی»

آمدم پیرانه‌سر اما جوان برخاستم

عباس شاه‌زیدی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به سقف خیره‌شدن‌های قبلِ خواب بس است

به سقف خیره‌شدن‌های قبلِ خواب بس است
بخواب، فکر و خیالاتِ بی‌حساب بس است

مرا به عالم و آدم چکار؟ تا غم هست
اگر منم، که مرا ای رفیقِ ناب، بس است

سکوت، پاسخِ اظهارِ عشقِ من به تو بود
مرا که اهل سخن هستم این جواب بس است

پیِ تو بودنم و دورترشدن تا کِی؟
دویدن و نرسیدن به این سراب بس است

میانِ برزخِ وصل و فراق مگذارم
بیا و یک‌سره کن کار را، عذاب بس است
«محمد عزیزی»

به سقف خیره‌شدن‌های قبلِ خواب بس است

محمد عزیزی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گفتند بی‌نصیب شده‌ست آدم از بهشت

گفتند بی‌نصیب شده‌ست آدم از بهشت
گفتم که سیب سرخ چه دارد کم از بهشت؟

آدم اگر ز باغ خدا سیب چیده است
بیرون کشیده است دلی خُرّم از بهشت

حوّای من، هوای تو یعنی بهشت و من
این هدیه را برای تو آوردم از بهشت

با زخمِ دل بساز که بالِ فرشتگان
می‌آورد برای دلت مرهم از بهشت

بنشین لبی بخند، برایم غزل بخوان
بگذار پُر شود همه‌ی عالم از بهشت

بی‌شک تویی بهشت من و در تمام عمر
غافل نبوده است دلم یک دم از بهشت

امروز در برابرم از مهر و قهر تو
هم از جهنم آینه دارم هم از بهشت

فردا مباد بی‌تو که فردا بدون تو
بی‌زارم از جهنم و بی‌زارم از بهشت
«جواد جعفری‌نسب»

جواد جعفری‌نسب

گفتند بی‌نصیب شده‌ست آدم از بهشت

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

از من گرفته حافظِ شیرین‌سخن تو را

از من گرفته حافظِ شیرین‌سخن تو را
آورده در کنایه به صد فوت و فن تو را

مقصودش از شهود و شراب و شکر تویی
پیچیده بین واژه، شکن در شکن تو را

ای یوسفِ رهاشده در سرنوشتِ من
گم کرده‌ام حوالیِ این پیرُهَن تو را

پروردگار در شبِ مهمانیِ ازل
بخشید با نهایتِ لطفش به من تو را

آن‌گاه در تجلیِ کثرت روانه کرد
در آب و سنگ و برگ و درخت و چمن تو را

گنجشک‌ها به لهجه‌ی پاییزی غلیظ
فریاد می‌زنند به صدها دهن تو را

تنها نه در تمامیِ ذرّاتِ کائنات
می‌جویم از تمامی این مرد و زن تو را

من با تو زنده بودم و من با تو زنده‌ام
من یافتم در آینه‌ی خویش‌تن تو را
«پاییز رحیمی»

از من گرفته حافظِ شیرین‌سخن تو را

پاییز رحیمی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شمشیر تو در نیام گل کرد

شمشیر تو در نیام گل کرد
از صلح تو، صد قیام گل کرد

نام تو به جلوه تا در آمد
معنای تمام و تام گل کرد

تأثیر نداشت بی‌تو مرهم
در سایه‌ات التیام گل کرد

تا عطر تو بینِ باغ پیچید
هر شاخه به احترام گل کرد

تصویر سخاوتِ خداوند
در آینه‌ی امام گل کرد

هنگامِ خیالِ روی و مویت
منظومه‌ی صبح و شام گل کرد

در ساحتِ مُستعدِ یادت
هر دانه نهاد گام، گل کرد

الهام گرفت حُسن از تو
عشق از تو گرفت وام، گل کرد

در سایه‌ی مهرِ تو شگفتا
گل کرد جهان تمام، گل کرد

هر بار که خارِ طعنه دیدی
تنها به لبت سلام گل کرد

صبر تو، صلابت تو ای مرد
در آینه‌ی قیام گل کرد

ای جرأت محض! در یَدِ تو
آن بیرقِ سرخ‌فام گل کرد
«مهرداد مهرابی»

امام حسن (ع)

شمشیر تو در نیام گل کرد

مهرداد مهرابی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش
پیراهنِ تقدیرِ من! اندازه‌ی من باش

ای عمر! مغرورانه می‌تازی به فرداها
حالِ خرابم را ببین، قدری فروتن باش

شب‌گریه‌هایم را به لبخندِ سحر بسپار
در اوج تاریکی بیا آیات روشن باش

با خود سخن‌ها گفته‌ام از راز خوش‌بختی
ای من! برای بی‌کسی‌هایم تو مأمن باش

عمری‌ست خنجرخورده‌ی مهر رفیقانی
از دوستی دیگر مگو، این‌بار دشمن باش

سنگِ محک شو بر عیارِ مرد و نامردی
با زخم‌هایت زندگی کن، باز هم زن باش
«نصیبا مرادی»

ای زندگی بُگذر ولی معنای بودن باش

باز آهنگ جنون می‌زنی ‌ای تار امشب

نصیبا مرادی

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

نور آمد و پر کرد دل تیره‌ی شب را

نور آمد و پُر کرد دلِ تیره‌ی شب را
تا مژده دهد، آمدنِ شاه عرب را

تقویم ورق خورد و خدا خواست که با تو
خوش‌عطر کند، سیزدهِ ماه رجب را

پیشِ قدمِ روشنِ تو عقل به پا خواست
باشد که به جای آورد این‌گونه ادب را

دیوار ترک خورد، نه، انگار که کعبه
شاعر شد و وا کرد به توصیفِ تو لب را

تو آمدی از عرش که شب‌ها بنشانی
بر خوانِ یتیمان جهان، نان و رطب را

با آمدنت خاک پر از شور و شعف شد
تو دُر شدی و خانه‌ی توحید صدف شد

تنهایی ژرفی‌ست، حیاتی که تو داری
اندوه شگرفی‌ست، مماتی که تو داری

با خطبه‌ی تو راهِ حقیقت شده روشن
نورند سراسر کلماتی که تو داری

پیداست که از پا نتوان تیرکشیدن
جز در دلِ حالات صلاتی که تو داری

میزان تویی ای عدل که در دفترِ تاریخ
جز حق ننوشته‌ست دواتی که تو داری

ماییم و تمنایی از آن سفره‌ی لطفت
آن نانِ جوین، نان بیاتی که تو داری

هرگز نهراسیم ز طوفانِ حوادث
در عرشه‌ی کَشتیِ نجاتی که تو داری

تو غایتی از چشمه‌ی جوشان حیاتی
آیینه‌ی سیمای قتیل‌العبراتی
«قاسم بای»

امیرالمؤمنین (ع)

قاسم بای

نور آمد و پر کرد دل تیره‌ی شب را

۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؟!

وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؟!
خدا کند که بمیرم، وطن‌فروش نباشم!
 
خدا کند که بیافتد سرم به دامن میهن
ولی به وقت خطر، بار روی دوش نباشم
 
مگر نه ریشه‌ی ما می‌رسد به شوکت دریا؟
چرا بمانم و چون موج در خروش نباشم؟!
 
چو مرگ می‌برد آخر به هر طریق تنم را
چرا چرا چو شهیدانِ لاله‌پوش نباشم؟
 
منیم جانیم سنه قوربان ده آی گوزل ایران!
به غیر از این چه بگویم اگر خموش نباشم؟!

«لیلا حسین‌نیا»

ایران

لیلا حسین‌نیا

وطن

وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؟!

وطن‌فروش

۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌