کمال‌گرام

متمایل به کمال

دو عدد پیاز و سه‌حبّه سیر و... اجاق او هیجان نداشت

دو عدد پیاز و سه‌حبّه سیر و... اجاق او هیجان نداشت
زنِ خانه‌دارِ شکسته‌ای که برای گریه زمان نداشت

سرِ دارِ قالیِ خود گریست، به خود آمد: این زنِ خسته کیست؟
که هنوز اگرچه به سنِ بیست نرسیده، بخت جوان نداشت

شب و زمهریر کویری و تبِ عشق موسم پیری و...
زن شعرهای مشیری و... خبر از دل اَخَوان نداشت!

نه دمی غزل، نه لبی به ساز، غمِ خسته با دل من بساز!
دلِ من الهه‌ی کوچکی که برای جلوه بنان نداشت

نِیِ دخترانِ شبانی‌ام، که دمی به لب بنشانی‌ام
به تنم دمید و دمان نشد، به لبم رسید و دهان نداشت

منم آن صدا که اثیری‌ام، قمرالملوکِ وزیری‌ام!
که همیشه غرقِ ترانه شد، که گلوی مرثیه‌خوان نداشت!
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

دو عدد پیاز و سه‌حبّه سیر و... اجاق او هیجان نداشت

زن

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مادربزرگ عطر برنجِ شمال بود

مادربزرگ عطر برنجِ شمال بود
کم بود نانِ سفره‌اش اما حلال بود

در دست‌های ظرفِ گلِ سرخی‌اش مدام
یک قاچ سیب و چند پَرِ پرتقال بود

یادش به‌خیر! آمدن از خانه‌ی عزیز
بی‌پاکتِ نخودچی و کشمش محال بود

با او همیشه قصه و سوغاتی و غزل
با او به قولِ ما نوه‌ها، عشق‌وحال بود

غیر از علی نبُرد به لب نام دیگری
پیشش پدربزرگ، تمام و کمال بود

مادربزرگ سوی خدای بزرگ رفت
او مُرد؟ این همیشه برایم سؤال بود

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق
او هست، خواجه! شعر تو شاهدمثال بود
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

علی‌رضا نورعلی‌پور

مادربزرگ

مادربزرگ عطر برنجِ شمال بود

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

در خدمتیم مردِ خطر خواستی اگر

در خدمتیم مردِ خطر خواستی اگر
معجونی از جنون و هنر خواستی اگر

در سینه‌ام دلی‌ست پر از داغ و غرقِ خون
این لاله را بچین گلِ سر خواستی اگر

شب‌های خسته این تو و این مرغِ جانِ من
خوابت گرفت و بالشِ پر خواستی اگر

از آسمان می‌آورم و هدیه می‌کنم
جای چراغِ خانه، قَمَر خواستی اگر

زیبایی تو را که نمی‌فهمد آینه
از چشمِ من بخواه، نظر خواستی اگر

می‌گویم آن‌چه آینه درباره‌ات نگفت
در من نظر کن، آینه‌تر خواستی اگر

تا شهرِ عشق هر غزلم صد قطار شد
شعری بخوان، بلیطِ سفر خواستی اگر
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

در خدمتیم مردِ خطر خواستی اگر

عاشقانه

علی‌رضا نورعلی‌پور

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

تمام خاک را گشتم به دنبالِ صدایِ تو

تمام خاک را گشتم به دنبالِ صدایِ تو
ببین باقی است روی لحظه‌هایم جای پای تو

اگر مؤمن اگر کافر به دنبال تو می‌گردم
چرا دست از سر من بر نمی‌دارد هوای تو

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود
پر از داغِ شقایق‌هاست آوازم برای تو

تو را من با تمامِ انتظارم جست‌وجو کردم
کدامین جاده امشب می‌گذارد سر به پای تو؟

نشانِ خانه‌ات را از تمامِ شهر پرسیدم
مگر آن‌سوتر است از این تمدن روستای تو؟
«یوسف‌علی میرشکاک»

امام زمان (عج)

انتظار

تمام خاک را گشتم به دنبالِ صدایِ تو

یوسف‌علی میرشکاک

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

اگر نشد شَبَهِ آرزوی دورِ تو باشم

اگر نشد شَبَهِ آرزوی دورِ تو باشم
سپیدبختِ پر از شرمِ زیرِ تور تو باشم

نوشتم از تو که در چشم‌هام خیس نمانی
نوشتمت که فقط خونِ خودنویس نمانی

نوشتمت که در آیینه گنگ و تار نباشی
نوشتمت که فقط بُهتِ انتظار نباشی

چه نور ماه شوی و در این اتاق بیوفتی
که بی‌مقدمه در جانم اتفاق بیوفتی

نوشتمت که در این عشق ناپدید نباشی
نوشتمت که فقط وعده و وعید نباشی

تو را از اولِ دنیا ادامه‌دار نوشتم
به شکلِ ساده‌ترین نقشِ کُنجِ غار نوشتم

به شکل آدمِ درگیر رنج‌های نخستین
به شکل قصه‌ی پیچیده در خطای نخستین

نوشتمت که به جان‌کندنم حیات بریزد
که گیسوانِ زنی روی دست‌هات بریزد

نوشتمت که مرا مأمنِ فرار بدانی
پناهِ لحظه‌ی جاماندن از قطار بدانی

مرا حقیقتِ پنهانِ در سکوت ببینی
شبیه روزنه‌ای نور روبه‌روت ببینی

من آن زنانگیِ خفته در سکوت و درنگم
همان شهامت بیدار عصر آتش و سنگم

که بی‌جسارتِ زن‌بودنش به کار نیامد
شبی جوانه زد و با تبر کنار نیامد
«آناهیتا آقابیگی»

آناهیتا آقابیگی

اگر نشد شَبَهِ آرزوی دورِ تو باشم

زن

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

به دنبال تو می‌گردم مگر یابم نشانت را

به دنبال تو می‌گردم مگر یابم نشانت را
زمین‌گم‌کرده‌ای هستم که جوید آسمانت را

نه‌تنها مِهرِ گردون، مِهرِ افلاکِ نبوّت هم
به کیشِ مِهر بوسیده‌ست، دستِ مهربانت را

گمانم بود در اوصافِ تو بیتی بپردازم
نشد حتی که در مضمون بگنجانم گمانت را

به صورت آیتِ بدری، به معنا لیلة‌القدری
جهان گفته‌ست لاادری، چه جسمت را چه جانت را

به خود بالید تا جبریل دربانِ حریمت شد
ملائک رشک‌ها بردند شأنِ پاس‌بانت را

کلامت ترجمانِ وحی بود و در همه عامل
که می‌دانست جز قرآنِ ناطق ترجمانت را؟

تو سرو بوستان مِهری و از کین تبرداران
به خاکِ تیره افکندند بالایِ جوانت را

قلم در آتش است و شعله در مصراع می‌افتد
تمامِ بیت می‌سوزد، چو گویم داستانت را؟

شبِ ما را دلیلِ روشنی از راه می‌آید
که پیدا می‌کند آخر مزارِ بی‌نشانت را
«عباس کی‌قبادی»

به دنبال تو می‌گردم مگر یابم نشانت را

عباس کی‌قبادی

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

گذشت صحنه‌ی بوسیدنت که از رؤیا

گذشت صحنه‌ی بوسیدنت که از رؤیا
نگاه شیفته‌ی دوربین عقب‌تر بود
تو رفته بودی و ماه از پی تو می‌آمد
برای دیدنِ فردا، زمین عقب‌تر بود

به روح آینه جادو شدی، اثر کردی
گذشتی از دلِ آتش‌فشان، خطر کردی
سوارِ بال کدام اژدها سفر کردی
که از تو افعیِ دیوارِ چین عقب‌تر بود؟

و آن شب از تو چه گفتند رود و جنگل و کوه
که من به سوی تو می‌آمدم گروه گروه
برای کشفِ جهانِ تو با تنی مجروح
گذشتم از شب و میدانِ مین عقب‌تر بود

پریده بود هزار کبوتر از دهنم
جلوتر از خود من می‌دوید آمدنم
بغل گرفت تورا اشتیاقِ پیرهنم
که دستانِ من از آستین عقب‌تر بود

دلم به عشقِ تو بود آشنا، به غم نه هنوز
گذشته بودم از آیینه، از عدم نه هنوز
تو باورم شده بودی ولی خودم نه هنوز
که شکِ من به جهان از یقین عقب‌تر بود

صدا زدی که کجا می‌روی؟ به شب برگرد
و بوسه‌بوسه همین راه را به لب برگرد
من این‌طرف‌تر از اندیشه‌ام عقب برگرد
و هرچه آمدم آن سرزمین عقب‌تر بود
«سعید مبشر»
 

سعید مبشر

گذشت صحنه‌ی بوسیدنت که از رؤیا

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

با این‌که در کنارِ تو دنیا برای من

با این‌که در کنارِ تو دنیا برای من
گل‌دانی از ستاره و باران و شبنم است
با این‌که پشتِ پنجره‌ی انتظارِ من
بارانی از ستاره و باران و شبنم است

اما همین‌که از تو سرازیر می‌شوم
انگارِ برفِ خاطره‌ها آب می‌شوند
انگار خاطرات مه‌آلود و یخ‌زده
آرام پشتِ پنجره‌ها آب می‌شوند

انگار لحظه‌لحظه تویی در کنار من
این‌جا منم کنار تو اما تو نیستی
غم‌گین‌ترین قناریِ قصرِ شکوفه‌ام
تاجم گلِ بهارِ تو اما تو نیستی
«محمدسعید میرزایی»
 

امام زمان (عج)

انتظار

با این‌که در کنارِ تو دنیا برای من

محمدسعید میرزایی

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

کجاست جای تو در جمله‌ی زمان که هنوز

کجاست جای تو در جمله‌ی زمان که هنوز
که پیش از این.. که هم‌اکنون.. که بعد از آن.. که هنوز..

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد.. که همیشه.. که جاودان.. که هنوز..

سؤال می‌کنم از تو، هنوز منتظری تو؟
غنچه می‌کنی این‌بار هم دهان، که هنوز..

چقدر دل‌خورم از این جهانِ بی‌موعود
از این زمین که پیاپی.. و آسمان که هنوز..

جهان سه نقطه‌ی پوچی‌ست خالی از نامت
پر از همیشه همین‌طور.. از همان‌که هنوز..

همه پناه گرفتند در پسِ هرگز
و پشتِ هیچ نشستند از این گمان که هنوز..

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می‌افتی
ولی تو «باید»ی، ای حسِ ناگهان! که هنوز..

در آستان جهان ایستاده چون خورشید
کسی که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز..

شکسته ساعت و تقویم پاره‌پاره شد
به جست‌وجوی کسی آن سوی زمان که هنوز..
«محمدسعید میرزایی»

امام زمان (عج)

انتظار

محمدسعید میرزایی

کجاست جای تو در جمله‌ی زمان که هنوز

۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ما عشق می‌ورزیم، پس جاودان هستیم

ما عشق می‌ورزیم، پس جاودان هستیم
در زیرِ بارِ‌تن بر بامِ جان هستیم

دوریم و می‌دانیم راهِ رسیدن نیست
اما به سوی هم رودِ روان هستیم

بر نَطعِ تاریکی، زندانیِ خاکیم
فکرِ شبی روشن، در آسمان هستیم

نه نه قفس داریم، حتی نفس
اما آزاد اگر باشیم بی‌آشیان هستیم

هرشب در آیینه،‌ می‌بینی از نزدیک
پیغامِ دردم را، آیا همان هستیم؟

من نیز می‌بینم در دودِ این سیگار
پیغامِ تلخت را، تا کی جوان هستیم؟

نزدیک‌تر از ما پیدا نخواهد شد
همسایه هم‌چون چشم، از خود نهان هستیم

از خود نمی‌پرسیم تا چند یا تا کی
همسایه می‌مانیم،‌ تا هم‌عنان هستیم؟

بدرود تا دیدار در باغِ بی‌جنبش
آن‌جا که بی‌پاییز در مهرگان هستیم

آن‌جا که نامی نیست، صبحی و شامی نیست
خود میهمانِ خود، خود میزبان هستیم

عشقیم و فرسودن در ما ندارد راه
ما داستانی نو، از باستان هستیم
«یوسف‌علی میرشکاک»
 

ما عشق می‌ورزیم پس جاودان هستیم

یوسف‌علی میرشکاک

۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌