کمال‌گرام

متمایل به کمال

کدام مشکل؟ اگر راهِ حل تویی ای عشق

کدام مشکل؟ اگر راهِ حل تویی ای عشق
اگر عمل تو و عکس‌العمل تویی ای عشق

به قامتِ تو نخواهد رسید دستِ اَجَل
پَس از ابد تو و پیش از اَزل تویی ای عشق

در این جهان که دکانِ بدل‌فروشان است
مرا جواهریِ بی‌بدل تویی ای عشق

هرآن‌چه غیرِ تو شعری‌ست رفته از خاطر
به‌یادمانده چو ضرب‌المثل تویی ای عشق

سی‌ودو کودکِ ناپخته را اگر مامی
بَرَد به سوی بلوغِ غزل،‌ تویی ای عشق

کتابِ چیستی‌ام را اگر ورق بزنی
تویی خلاصه، تویی ماحصل، تویی ای عشق
«علی‌رضا نورعلی‌پور»

عشق

علی‌رضا نورعلی‌پور

کدام مشکل؟ اگر راهِ حل تویی ای عشق

۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیش‌تر

مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیش‌تر
با همه گرمیم، با دل‌های تنها بیش‌تر

درد را با جان پذیراییم و با غم‌ها خوشیم
قالیِ کرمان که باشی، می‌خوری پا بیش‌تر

بَم که بودم فقر بود و عشق، اما روزگار
زخمِ غربت بر دلم آورد این جا بیش‌تر

هر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم ولی
بعدِ حافظ‌خوانیِ شب‌های یلدا بیش‌تر

رفته‌ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دل‌تنگِ توام امروز، فردا بیش‌تر

زندگی تلخ است، از وقتی که رفتی تلخ‌تر
بغضْ جان‌کاه است، هنگامِ تماشا بیش‌تر

هیچ‌کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیش‌تر

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیش‌تر
«حامد عسکری»

حامد عسکری

زلیخا

عاشقانه

مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیش‌تر

۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

در سرم هر روز می‌گردم پِیِ مویی سیاه

در سرم هر روز می‌گردم پِیِ مویی سیاه
سوزنی گم کرده‌ام انگار در انبارِ کاه

فکر می‌کردم عزیزم می‌کند، اما نکرد
در جوانی هرچقدر از چاله افتادم به چاه

دل‌سپردن اشتباهم بود می‌دانم، ولی
دل‌بریدن اشتباهی بود پشتِ اشتباه

تو به دل‌دارت رسیدی، من شدم سرگرمِ تو
عقل بودی، سربه‌راه و عشق بودم، دل‌به‌خواه

آن‌چه می‌آید به چشمم، هرچه باشد خواب نیست
عشقْ علت، اشکْ مدرک، چشمْ شاهد، دلْ گواه

نیست از آهِ دلِ بی‌چاره دامن‌گیرتر
چاره‌ی من چیست؟ حتی در بساطم نیست آه

دردِ پیری را فراموشی مداوا می‌کند
هرچه بود از خاطرم رفته‌ست، غیر از آن نگاه
«محمدحسین ملکیان»

در سرم هر روز می‌گردم پِیِ مویی سیاه

محمدحسین ملکیان

پیری

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

زمانه خواست تو را ماضی بعید کند

زمانه خواست تو را ماضی بعید کند
ضمیرِ غائبِ مفرد کند، شهید کند

شناسنامه‌ی دردِ تو را کُند تمدید
تو را اسیرِ زمین، مدتی مدید کند

به دستمالِ نسیم آمده است، این پاییز
که زخم های اناریت را سپید کند

میان بقچه‌ی عطرش نشد که دخترِ باد
سپیده‌دم، گلِ زخمِ تو را خرید کند

زده است خیمه بر این باغ، ابری از اندوه
که ردّ پای تو را نیز، ناپدید کند

زمانه بافت لباسِ عزا به قامتِ تو
که خود تهیه‌ی اسبابِ روز عید کند

زمانه خواست که در خانِقاهِ تاول‌ها
تو را مُراد کند، درد را مُرید کند

کنون زمانه‌ی شاعر چه از تو بنویسد؟
خدا نصیبِ غزل، مصرعی جدید کند

حدیث توست اگر قصه سازد از «منصور»
مقام توست اگر وصفِ «بایزید» کند

خدا نخواست فقط از تو جان بگیرد، خواست
که ذره ذره تمامِ تو را شهید کند
«محمدسعید میرزایی»

جان‌بازان

زمانه خواست تو را ماضی بعید کند

محمدسعید میرزایی

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سال‌های دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود

از میان زغال‌ها در کوه، عصرها روسفید بر می‌گشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود

پا به پای زغال‌ها می‌سوخت، سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد
کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌، کوره‌ای که همیشه روشن بود

بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود

از دل کوه‌های پابرجا، از درونِ مخوفِ تونل‌ها
هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود

پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیرِ ریل خارج شد
بی‌خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود

مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود
«موسی عصمتی»

موسی عصمتی

پدر

پدرم را خدا بیامرزد مردِ سنگ و زغال و آهن بود

کارگر

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

می‌کُشد یا تشنه می‌گرداند این دل‌داده را؟

می‌کُشد یا تشنه می‌گرداند این دل‌داده را؟
داده‌ام دستِ خودش هم تیغ را هم باده را

شیر یا آهو چه فرقی می‌کند بر پیکرش؟
از پَرِ قُنداقه دارد این لباسِ ساده را

با لباسِ بزم در رزم است و کرده روسیاه
ماهِ پیشانی‌سپیدم! هرچه آقازاده را

در مناقبْ کاش با خطِ معلیٰ می‌نوشت
اِبنِ شهرآشوب ماهِ از قلم افتاده را 

تا حبیب ابن مظاهرها حصارِ مسجدند
پَهن کن هرجای صحرا خواستی سجاده را

سر برآورده‌ست گُل‌هایی کبود از گردنش
تیر هم گردن نمی‌گیرد سرِ افتاده را

عشق‌بازی در دلِ گودال دور از ذهن نیست
پهلوان در گودِ میدان می‌کِشَد کبّاده را
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

حضرت علی‌اصغر (ع)

می‌کُشد یا تشنه می‌گرداند این دل‌داده را؟

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

مگر در ساعتِ رفتن، دلم جا مانده بود این‌جا؟

مگر در ساعتِ رفتن، دلم جا مانده بود این‌جا؟
که از پِی کفش‌دارانش مرا خواندند زود این‌جا؟

سلامم را که پیش از لب‌گشودن در جواب آمد؟
دخیلم را چه‌کس قبل از گره‌بستن گشود این‌جا؟

نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
دعایم را که پیش از عرضِ حاجت شنود این‌جا؟

به رنگِ زائران خاکی‌اش در آمدوشُدها
مَلَک شانه به شانه در فرود و در صعود این‌جا

ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید
کرامت معدنی دارد که باید آزمود این‌جا

هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود این‌جا

تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی
به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نُمود این‌جا؟

تو همّت خواه از این سلطان که در حاجتْ‌روایی‌ها
ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود این‌جا

به درگاهی که تمهیدِ طلب موقوفِ سلطان است
که می‌داند که هست آن‌جا؟ که می‌پرسد که بود این‌جا؟

مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم حیران
که جز با اشکِ عجز آیینه‌ای نتوان فزود این‌جا

هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش ولی
یک غُنچه لبخندش مرا از خود ربود این‌جا

به هوش آورده سیبستانی از عطرِ شهیدِ خود
دلِ انگورها را خون کند سُکرِ شهود این‌جا

قرار این‌جا، یار این‌جا، کار این‌جا، بار این‌جا
کرم این‌جا، لطف این‌جا، فضل این‌جا، جود این‌جا

نیاز این‌جا، نَذر این‌جاس، عُذر این‌جا، اِذن این‌جا
دکان این‌جا، نقد این‌جا، جنس این‌جا، سود این‌جا

چنان جان‌های پاکِ انبیاء صف بسته بر این در
که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود این‌جا

مسیح این‌جا، کلیم این‌جا، خلیل این‌جا، نوح این‌جا
شعیب این‌جا، شیث این‌جا، لوط این‌جا، هود این‌جا

سلیمان را از این دریا شده انگشتری پیدا
لبِ داوود را داده‌‌ست مرغانِ سرود این‌جا

من این خاکم که سلطانم به لطفش کرده مهمانم
وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود این‌جا

خلائق را نسیمِ روضه‌ی «دارالسّلام» این در
ملائک را ز ابوابِ زمین «باب‌السجود» این‌جا

ببین حجِ تمام این‌جا، نماز این‌جا، امام این‌جا
طریقت را عماد این‌جا، شریعت را عمود این‌جا

کلیدِ خانه‌ی سبزِ بهشتت، در کف است ای دل
توان در مِدحِ اهلُ‌البیت بیتی سرود این‌جا؟
«محمدسعید میرزایی»

امام رضا (ع)

محمدسعید میرزایی

مگر در ساعتِ رفتن دلم جا مانده بود این‌جا؟

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی
گاه بایست بی‌تفاوت بود، خوش به حالِ مترسکِ چوبی

پُشتِ هر پنجره پرنده‌ی نور، ماه تنها امام‌زاده‌ی دِه
رازدارانِ مرغ آمین‌اند، حُجره‌های مشبکِ چوبی

عشق در کارگاهِ نجاری، کُنده‌ای پیر را جوان می‌کرد
پَر گشوده‌ست از سنوبرِ پیر باز یک جفت پوپکِ چوبی

کاش می‌شد به کودکی برگشت، پلک بست و خیال‌بافی کرد
زندگی با تو در دلِ جنگل، عشق در یک اتاقکِ چوبی

از دبستان به خانه برگشتن، شادیِ عید و پِیکِ نوروزی
زندگی یک هزاریِ نو بود، در دلِ تنگِ قلکِ چوبی

لب فرو بسته، مو فرو هشته، من درختی به نامِ زن بودم
آن‌چه از من تراش داده سکوت، شده یک سازِ کوچکِ چوبی
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

عشق آمد، عقل را ناچار بردم در مَصافش

عشق آمد، عقل را ناچار بردم در مَصافش
عقل تیغش می‌بُرید و گُل در آورد از غَلافش

مانده‌ام حیران میانِ گیسوی پُرپیچ‌وتابی
عقل می‌گوید رها کن، عشق می‌گوید ببافش

پرده‌ای انداختم بر چشم‌هایم بس که دیدم
عقل هر سو می‌کِشد، دل می‌کِشد پا را خلافش

از «سرِ زلفی رها در باد» حق دارم بترسم
کُفر، در واقع سر مویی‌ست با دینْ اختلافش

هر که حُسنِ خویش نفروشد، خریدارند او را
این یکی با تاج و تختش، آن یکی هم با کلافش

بینِ حُجب و حُسن دنبالِ منافاتی نگردید
کعبه دائم پرده پوشیده‌ست و خَلقی در طوافش

دل اگر شد کعبه، گیرم بشکند، اصلاً چه بهتر
یک نفر مثل علی بیرون می‌آید از شکافش

خلوتی دارم که روی هیچ کس در وا نکرده
خلوتی دارم تماشایی که... قربانِ عفافش

ترس دارم در صدف باشم، ولی گوهر نباشم
معدن خالی ندارد هیچ سودی اکتشافش
«محمدحسین ملکیان»

از علی و آل او جو درد عشق

عشق

محمدحسین ملکیان

کعبه

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

درخت، توده‌ی فکری که بر لب آمده است

درخت، توده‌ی فکری که بر لب آمده است
درخت، صبح‌به‌خیری که از شب آمده است

درخت، با سرِ خود جاده را شکافته است
مسافری‌ست که بی‌لطفِ مَرکَب آمده است

درخت، شعرِ زمین، این قصیده‌واره‌ی سبز
به اشتیاقِ کدامین مخاطب آمده است؟

درختِ سیب، سبدهای گل گرفته به دست
شبیهِ خواستگاری مؤدب آمده است

و نخل نامِ کسی را شنیده در دلِ خاک
که از حرارت آن غرقِ در تب آمده است

درخت‌ها همه فوّاره‌های یخ‌زده‌اند
که از نظاره‌ی چشمت به حیرت آمده است

کویر، قصه‌ی از دیوها شنیده شده
کویر، بُهتِ درختانِ سربریده‌شده

کویر، صبرِ سکوت است و التهابِ گلو
که از هزار جهت پیرهن دریده شده

کویر یک وجب از روزهای تنهایی‌ست
که روی صورت خود سال‌ها کشیده شده

کویر چیست به غیر از لباس‌خوابِ زمین؟
کویر چیست به جز خواب‌های دیده‌شده؟

کویر مسئله‌ی بودن و نبودنِ ماست
که در نهایتِ تردید آفریده شده

منم کویر، منم دستِ خالی از تنِ تو
منم دویدن و جاماندن از رسیدنِ تو
«سعید مبشر»

درخت

درخت توده‌ی فکری که بر لب آمده است

سعید مبشر

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌