کمال‌گرام

متمایل به کمال

۲۷۱ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

پرنده‌ها خبر آورده‌اند بی‌خبران را

پرنده‌ها خبر آورده‌اند بی‌خبران را
در آسمان همه سر داده‌اند آه و فغان را

دوباره پیکِ شهادت به بامِ شهر نشسته
و داغ، داغِ بزرگی که قفل کرده زبان را

غم است و هرچه بگویم کم است، واژه حقیر است
چنان بزرگ که سد کرده راهِ بیان را

شنیده بود دلِ من که باغِ لاله بسوزد
ندیده بود ولیکن فراغِ باغ‌چه‌بان را

ببین که رخت عزا شد ردای دولت و ملت
نگاه کن که سیاهی گرفته پارلمان را

نه پشت میز ریاست، که در میانه‌ی غوغا
همین بس است که الگو شود تمام سران را

نگاه کن که شهیدان گرفته‌اند در آغوش
میانِ هاله‌ای از نور، جسمِ سیّدمان را
«سیّده‌فرشته حسینی»

سیّده‌فرشته حسینی

شهید سیدابراهیم رئیسی

پرنده‌ها خبر آورده‌اند بی‌خبران را

۰۲ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم

آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم
ما اهل آنجاییم از اینجا باز می‌گردیم

با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف
با پای خود یک روز اما باز می‌گردیم

چون ابرها صحرا به صحرا برد ما را باد
چون رودها صحرا به صحرا باز می‌گردیم

این زندگی مکثی‌ست مابینِ دو تا سجده
استغفراللهی بگو، ما باز می‌گردیم

بینِ جماعت هم نمازِ ما فُرادا بود
عمری‌ست تنهاییم و تنها باز می‌گردیم

ما عاقبت "إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون" بر لب
از کوچه‌ی بن‌بستِ دنیا باز می‌گردیم
«محمدمهدی سیّار»

آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم

شهید سیدابراهیم رئیسی

محمدمهدی سیّار

۰۲ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

صبح آمد و شبِ نگرانی سحر نشد

صبح آمد و شبِ نگرانی سحر نشد
یلدای دوری تو دریغا! به سر نشد

از هر کرانه تیرِ دعایی روانه بود
از این میانه آه! یکی کارگر نشد

از ما چرا گرفت دلت مهربان‌ترین؟
بر ما دوباره ماه چرا جلوه‌گر نشد؟

در آتشِ فراق، دویدن به دشت و کوه
دردا حریفِ تاب و تبِ این جگر نشد

چون ابرِ کوه‌ها همه شب را گریستیم
باران حریفِ این تپش بی‌ثمر نشد

لبخند تو که دل‌خوشیِ ماست از جهان
باشد برای روز قیامت، اگر نشد

چون من نفس نداشت قلم در غمت دریغ
می‌خواست تا که گریه کند بیش‌تر، نشد
«علی‌محمد مؤدب»

شهید سیدابراهیم رئیسی

صبح آمد و شبِ نگرانی سحر نشد

علی‌محمد مؤدب

۰۲ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

این گل زِ بَرِ هم‌نفسی می‌آید

این گل زِ بَرِ هم‌نفسی می‌آید
شادی به دلم از او بسی می‌آید

پیوسته از آن روی کنم هم‌دمی‌اش
کز رنگِ وی‌ام بوی کسی می‌آید
«حافظ»

این گل زِ بَرِ هم‌نفسی می‌آید

حافظ

۰۱ خرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

اندوهِ جهان چیست؟ تویی داغِ یگانه

اندوهِ جهان چیست؟ تویی داغِ یگانه
دل‌سوختگان را چه به اندوه زمانه؟

 بر شانه بی‌افشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه

زخمِ تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه

از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه‌مسلمان‌شده با کُفر میانه

بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق درآید به ترانه
«سجاد سامانی»

اندوهِ جهان چیست؟ تویی داغِ یگانه

سجاد سامانی

شانه

۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سَر و بَر را

گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر
تا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را

لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت
کز مرگ فتد لرزه به تن ضَیَغمِ نَر را

گفتا پدر و خواهر من هر دو عزیزند
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را

لیکن چو به می دفع شر از خویش توان کرد
مِی نوشم و با وی بکنم چاره شر را

جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بنِ تاک و خداوند
زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را
«ایرج میرزا»

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی

ایرج‌میرزا

۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
می‌رفت و مَنَش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
«سعدی»

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست

سعدی

۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

در دیده به جای خواب آب است مرا

در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا

گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی
ای بی‌خبران چه جای خواب است مرا؟
«ابوسعید ابوالخیر»

ابوسعید ابوالخیر

در دیده به جای خواب آب است مرا

۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ای روی تو مِهرِ عالم‌آرایِ همه

ای روی تو مِهرِ عالم‌آرایِ همه
وصلِ تو شب‌وروز تمنای همه

گر با دگران بِه ز منی، وای به من
ور با همه‌کس هم‌چو منی، وایِ همه
«ابوسعید ابوالخیر»

ابوسعید ابوالخیر

ای روی تو مِهرِ عالم‌آرایِ همه

۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شنیدم که دارای فرخ‌تبار

شنیدم که دارای فرخ‌تبار
ز لشکر جدا مانْد روزِ شکار

دوان آمَدَش گله‌بانی به پیش
به دل گفت دارای فرخنده‌کیش

مگر دشمن است این که آمد به جنگ
ز دورش بدوزم به تیر خدنگ

کمانِ کیانی به زه راست کرد
به یک دم وجودش عدم خواست کرد

بگفت ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور

من آنم که اسبانِ شَه پرورم
به خدمت بدین مَرغ‌زار اندرم

مَلِک را دلِ رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده‌رای

تو را یاوری کرد فرخ‌سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش

نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز مُنعم نباید نَهفت

نه تدبیر محمود و رای نکوست
که دشمن نداند شهنشه ز دوست

چنان است در مِه‌تری شرطِ زیست
که هر کِه‌تری را بدانی که کیست

مرا بارها در حَضَر دیده‌ای
ز خیل و چراگاه پرسیده‌ای

کنونت به مهر آمدم پیش‌باز
نمی‌دانیَم از بداندیش باز

توانم من ای نامور شهریار
که اسبی برون آرَم از صد هزار

مرا گله‌بانی به عقل است و رای
تو هم گله‌ی خویش باری، بپای

در آن تخت و مُلک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شُبان کم بود
***
تو کی بشنوی ناله‌ی دادخواه
به کیوان بَرت کِله‌ی خواب‌گاه؟

چنان خُسْبْ کآید فغانت به گوش
اگر دادخواهی برآرَد خُروش

که نالد ز ظالم که در دور توست
که هر جور کاو می‌کند جور توست

نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقانِ نادان که سگ پرورید

دِلیر آمدی سعدیا در سَخُن
چو تیغت به دست است فتحی بکن

بگو آن‌چه دانی، که حق گفته به
نه رشوت‌ستانی و نه عشوه ده

طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بُگسِل و هرچه دانی بگوی
«سعدی»
 

حکایت

سعدی

شنیدم که دارای فرخ‌تبار

۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌