آنقدر ز میز خدمتت دور شدی
با مردمِ پابرهنه محشور شدی
سلطانِ خراسان به تو مزدت را داد
خادم بودی، شهیدِ جمهور شدی
«الهام صفالو»
آنقدر ز میز خدمتت دور شدی
با مردمِ پابرهنه محشور شدی
سلطانِ خراسان به تو مزدت را داد
خادم بودی، شهیدِ جمهور شدی
«الهام صفالو»
هرچه صدا کردیم: «ابراهیم!»
اسم تو حتی برنگشت از کوه
آنقدر روحت بیقراری کرد
جسمِ تو حتی برنگشت از کوه
اردیبهشت، اردیجهنم شد
هر صفحهی تقویم را سوزاند
این بار آتش سرد شد اما
وقتی که ابراهیم را سوزاند
گشتیم دنبال پر و بالت
گفتند دیگر وا نخواهد شد
جز بالگردِ سوخته چیزی
پیدا نشد، پیدا نخواهد شد
چشمانتظار دیدنت گشتند
حتی شهیدان خدایی هم
آنسو بهشتی بیقرار تو
آنسوتر انگاری رجایی هم
این ملتِ دردآشنا، دیروز
در شادی و غم انتخابت کرد
ای انتخاب مردم ایران!
حالا خدا هم انتخابت کرد
«رضا یزدانی»
داغی بزرگ بر دلِ دنیا گذاشتی
صبرِ زمانه را به تماشا گذاشتی
ای سرو سرفراز؛ چرا زود، ناگهان
از خاک سر به دوش ثریّا گذاشتی
جایت نبود روی زمین ای بزرگمرد!
رفتی و پا به عالمِ بالا گذاشتی
در ساحلِ سپیدهدم از شوقِ جامِ وصل
دستی به روی شانهی دریا گذاشتی
ناگاه زخمِ کوچِ نفسگیرِ خویش را
در امتدادِ خاطرهها جا گذاشتی
آه ای طبیبِ خستهدلان! با گلابِ اشک
دردِ فراق را به دلِ ما گذاشتی
عمری نَفَس به شوقِ ولایت زدی و بس
یعنی قدم به راه تَوّلا گذاشتی
آه ای شهید! حالِ تو را غبطه میخوریم
وقتی قرار با گلِ زهرا گذاشتی
پروازِ تو به مقصدِ تبریز بود یا
رفتی و جان به مشهدِ دلها گذاشتی
آه ای شهیدِ خادم جمهور تا ابد
داغی بزرگ بر دل دنیا گذاشتی
«محمدمهدی عبدالهی»
پر زد از قفس دل هواییات
شادی ای کبوتر از رهاییات!
حالیا به سوی خانه خواندهاست
هاتف از حریم کبریاییات
میروی به دیدنِ امام خویش
با لباس خادمالرضاییات
ای شهیدِ راهِ کوشش و تلاش
همترازی است با رجاییات
خوش سفر کن ای به وصل آشنا!
مفتخر شدیم از آشناییات
«علیرضا نورعلیپور»
باد شومی ناگهان آورد با خود یک خبر
باغِ ما شد داغدارِ سروی عمامهبهسر
در هوای ماتمِ یک کوهِ پوشیدهعبا
نوحه میخواند خلیجِ فارس، میگرید خزر
ماه در مِه گم شد و باران برای او گریست
شانه خالی کرد از باد آسمانِ بیهنر
روی بالِ ابرها جامِ شهادت سر کشید
عاقبت، مردی که دل میزد به دریای خطر
او به آن سرمنزلِ مقصود نایل شد، ولی
ما شدیم از رفتنِ او بیقرار و خونجگر
یک نفر ظرفیتِ عمّاربودن داشت گر
شک ندارم «سیّدابراهیم» بود آن یک نفر
سّیدی با فطرتِ آرامشِ یک صبحِ زود
در مسیرِ عشق با چندین فرشته همسفر
مردِ میدانی که در روزِ مبادا، سینهچاک
صخرهای که پیشِ هر سیلِ بلا، سینهسپر
هرکه نوشید از مِی عشقش، نرفته بازگشت
چون پس از هر حُسن در او دید یک حُسنِ دگر
فکر و ذکر و آرزویش بود ایرانِ قوی
ای بنازم آنکه را که هست با او همنظر
کاش یوسف باز میگشت از سفر، یا رب! ولی
نیست در حُکمِ قضایت جای اما و اگر
«سیدضیاء موسوی»
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
از این حسرتِ روزمره، کشیدندشان ذره ذره
که بیحاشیه، بیتکلف، به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ... که دنیا شبِ قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ...» را، به «قرآن»، به «احیا» رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدنِ اشکشان را
از آن تیرگیها گذشتند، به این روشنیها رسیدند
به دل، زخم و بر لب، تبسم... همهْ دردشان دردِ مردم
به آغوش گرمِ شهادت، برای مداوا رسیدند
پس از سالها رنجِ دنیا، نیفتاده بودند از پا
مقامِ رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم، عجب سهمگین است ماندن
چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعیها نبودند، گرفتارِ دنیا نبودند
ببین این صفِ اولیها، به آغوش مولا رسیدند
«میلاد عرفانپور»
پرندهها خبر آوردهاند بیخبران را
در آسمان همه سر دادهاند آه و فغان را
دوباره پیکِ شهادت به بامِ شهر نشسته
و داغ، داغِ بزرگی که قفل کرده زبان را
غم است و هرچه بگویم کم است، واژه حقیر است
چنان بزرگ که سد کرده راهِ بیان را
شنیده بود دلِ من که باغِ لاله بسوزد
ندیده بود ولیکن فراغِ باغچهبان را
ببین که رخت عزا شد ردای دولت و ملت
نگاه کن که سیاهی گرفته پارلمان را
نه پشت میز ریاست، که در میانهی غوغا
همین بس است که الگو شود تمام سران را
نگاه کن که شهیدان گرفتهاند در آغوش
میانِ هالهای از نور، جسمِ سیّدمان را
«سیّدهفرشته حسینی»
پرنده پر زد از این خاکدان و راحت شد
به آسمان زد و چون نور بینهایت شد
پرید آخرِ اردیبهشت سوی بهشت
پرید و ریزهخورِ سفرهی کرامت شد
تمامِ عمر شریفش شهید زیست، شهید
عجیب نیست اگر لایقِ شهادت شد
همیشه نامِ تو سبز است و باشکوه ای کوه
هرآنکجا ز جهاد آیهای تلاوت شد
همیشه نام تو چون شهد بر زبان جاریست
به هرکجا که ز کار و تلاش صحبت شد
فقیه و مجتهدِ جامعالشرایط بود
صف نخست رها کرد و با جماعت شد
فقیه، جامهی سربازی وطن تن کرد
و مستِ جامِ میِ طاعت و اطاعت شد
شهیدِ راهِ وطن گشت، سیّدابراهیم
درست مثل رجایی شهیدِ خدمت شد
پس از قریبِ چهل سال کارِ بیوقفه
غریب و خسته، کنون وقتِ استراحت شد
غلام بارگه و آستانِ قدس رضا
شبِ ولادتِ او راهی زیارت شد
خدا شهید و سریعالرضاست، ابراهیم
عجیب نیست دعای تو زود اجابت شد
«محمدرضا طهماسبی»
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم از اینجا باز میگردیم
با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف
با پای خود یک روز اما باز میگردیم
چون ابرها صحرا به صحرا برد ما را باد
چون رودها صحرا به صحرا باز میگردیم
این زندگی مکثیست مابینِ دو تا سجده
استغفراللهی بگو، ما باز میگردیم
بینِ جماعت هم نمازِ ما فُرادا بود
عمریست تنهاییم و تنها باز میگردیم
ما عاقبت "إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون" بر لب
از کوچهی بنبستِ دنیا باز میگردیم
«محمدمهدی سیّار»
صبح آمد و شبِ نگرانی سحر نشد
یلدای دوری تو دریغا! به سر نشد
از هر کرانه تیرِ دعایی روانه بود
از این میانه آه! یکی کارگر نشد
از ما چرا گرفت دلت مهربانترین؟
بر ما دوباره ماه چرا جلوهگر نشد؟
در آتشِ فراق، دویدن به دشت و کوه
دردا حریفِ تاب و تبِ این جگر نشد
چون ابرِ کوهها همه شب را گریستیم
باران حریفِ این تپش بیثمر نشد
لبخند تو که دلخوشیِ ماست از جهان
باشد برای روز قیامت، اگر نشد
چون من نفس نداشت قلم در غمت دریغ
میخواست تا که گریه کند بیشتر، نشد
«علیمحمد مؤدب»