کمال‌گرام

متمایل به کمال

۵ مطلب با موضوع «شاعران :: آرزو سبزوار قَه‌فرخی» ثبت شده است

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی
گاه بایست بی‌تفاوت بود، خوش به حالِ مترسکِ چوبی

پُشتِ هر پنجره پرنده‌ی نور، ماه تنها امام‌زاده‌ی دِه
رازدارانِ مرغ آمین‌اند، حُجره‌های مشبکِ چوبی

عشق در کارگاهِ نجاری، کُنده‌ای پیر را جوان می‌کرد
پَر گشوده‌ست از سنوبرِ پیر باز یک جفت پوپکِ چوبی

کاش می‌شد به کودکی برگشت، پلک بست و خیال‌بافی کرد
زندگی با تو در دلِ جنگل، عشق در یک اتاقکِ چوبی

از دبستان به خانه برگشتن، شادیِ عید و پِیکِ نوروزی
زندگی یک هزاریِ نو بود، در دلِ تنگِ قلکِ چوبی

لب فرو بسته، مو فرو هشته، من درختی به نامِ زن بودم
آن‌چه از من تراش داده سکوت، شده یک سازِ کوچکِ چوبی
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

چیده از دستِ حرفِ مردمِ دِه دورِ باغش حصارکِ چوبی

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر، بسیاری از من‌ها

شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر، بسیاری از من‌ها
سیاوش‌ها و وامق‌ها و مجنون‌ها و بیژن‌ها

چنان در کارِ خود ماندم دو دل، مثل دری چوبی
که گاهی باز و گاهی بسته از رفتن‌نرفتن‌ها

شبی گنجشک‌ها از هر طرف سمتِ تو کوچیدند
که آن شب کوچه‌ها پُر بود از سنگ و فَلاخَن‌ها

تو که از حال‌وروزِ من خبر داری، دلِ سبزم!
چرا باید ببندد هِی گره بر قفل و آهن‌ها

چرا با این‌که در فکرِ توام،‌ هر گاه می‌گیرد
صدایِ از تو خواندن‌ها، زبانِ از تو گفتن‌ها

تو را حتی کسی نشناخت،‌ اما وقتِ برگشتن
ببین خَم می‌شود بی‌اختیار این‌گونه گردن‌ها

مرا امشب به زیرِ چترِ خود دعوت کن ای باران!
بخوان تنها مرا، تنها مرا، تنها مرا، تنها
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

بسیاری از من‌ها

شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر

۲۸ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

دو عدد پیاز و سه‌حبّه سیر و... اجاق او هیجان نداشت

دو عدد پیاز و سه‌حبّه سیر و... اجاق او هیجان نداشت
زنِ خانه‌دارِ شکسته‌ای که برای گریه زمان نداشت

سرِ دارِ قالیِ خود گریست، به خود آمد: این زنِ خسته کیست؟
که هنوز اگرچه به سنِ بیست نرسیده، بخت جوان نداشت

شب و زمهریر کویری و تبِ عشق موسم پیری و...
زن شعرهای مشیری و... خبر از دل اَخَوان نداشت!

نه دمی غزل، نه لبی به ساز، غمِ خسته با دل من بساز!
دلِ من الهه‌ی کوچکی که برای جلوه بنان نداشت

نِیِ دخترانِ شبانی‌ام، که دمی به لب بنشانی‌ام
به تنم دمید و دمان نشد، به لبم رسید و دهان نداشت

منم آن صدا که اثیری‌ام، قمرالملوکِ وزیری‌ام!
که همیشه غرقِ ترانه شد، که گلوی مرثیه‌خوان نداشت!
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

دو عدد پیاز و سه‌حبّه سیر و... اجاق او هیجان نداشت

زن

۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

قدیمی و شکننده، علاقه‌مند به هم

قدیمی و شکننده، علاقه‌مند به هم
دو تا پیاله‌ی گل‌سُرخ، می‌خورند به هم

دلِ شکسته گلِ سرخِ کاسه‌ی چینی‌ست
که سخت می‌شود آن را شکسته‌بند به هم

دو هم‌سکوت،‌ دو هم‌چشم از دو شیشه‌ی تار
دو قابِ عکسِ قدیمی که زل زدند به هم

عجیب نیست بیوفتد گذار مِهر به ماه
مباد آن‌که گذارِ دو خودپسند به هم

دو لب، دو لولیِ آشفته را بگیر اسیر
بدون فکر دو دیوانه را ببند به هم

من و تو را چه به حرف و حدیث مردمِ شهر
چه گفتند ز ما غیرِ‌ نیش‌خند به هم؟

تو روزِ اولِ تیری و من شبِ یلدا
چقدر آمده‌اند این دو قدبلند به هم
«آرزو سبزوار قه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

عاشقانه

قدیمی و شکننده علاقه‌مند به هم

۲۴ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌

ورق زد آلبوم را، عکس سایه‌روشنی آمد

ورق زد آلبوم را، عکس سایه‌روشنی آمد
و حسرت بر زبانش، ناگهان نامِ زنی آمد

لباسِ سبز، شالِ سبز، چشمانِ خمارِ سبز
در ایوانش چه بوی پونه و آویشنی آمد

نوار کاسِتِ شادِ قدیمی را که روشن کرد
به یادش خاطراتِ لاله‌زارِ دامنی آمد

دلش با توپِ سرخی رفت روی بام همسایه
دلِ چل‌تکه زیر دستِ چاقوی زنی آمد

پس از آن مادری با این غمِ جوگندمی سر کرد
جوانِ اهلی‌اش از خانه رفت و توسَنی آمد

همان توپی که روزی پاره کردم را به دستم داد
به قصد وصله بر زخم گلِ پیراهنی آمد

نمی‌دانست آب و دانه از بغضم نمی‌کاهد
قفس شد، دانه‌ی اشکم به چشمش ارزنی آمد

همین که رفت و عشقش مثل سنجاق از سرم وا شد
به گندم‌زارِ من با وعده‌ی سرخرمنی آمد

پس از «آیا وکیلم؟» در سکوتِ سوره‌ی مریم
ببین دوشیزه‌ی غم با چه بشکن‌بشکنی آمد

من و او تکه‌هایی گم‌شده از عکسِ یک‌دیگر
دلِ قیچی چطور اندازه‌ی سرِ سوزنی آمد؟
«آرزو سبزوار قَه‌فرخی»

آرزو سبزوار قَه‌فرخی

ورق زد آلبوم را عکس سایه‌روشنی آمد

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کمال‌گرام ‌